Saturday, November 29, 2008

قلمرو دین از دیدگاه دانشمندان اسلامی

متفكران اسلامى اعم از فلاسفه، متكلمان و عارفان به صورت مستقل به مساله قلمرو دین نپرداخته اند، ولى از مجموع سخنان آنان در مسائلى چون ضرورت بعثت پیامبران، مساله امامت و غیره مى توان دیدگاه هایى را به آنها نسبت داد. متفكران اسلامى در این عرصه - به طور كلى - به دو دسته سنت گرایان و متجددان منشعب مى شوند. سنت گرایان براى كتاب و سنت در كنار عقل اهمیت اساسى قائلند، ولى متجددان بیشتر به دست آوردهاى علوم تجربى در عرصه قلمروشناسى دین توجه مى نمایند و در تفسیر متون دینى از آنها بهره مى گیرند. ولى هر دو گروه در شناخت كاركردهاى دین تلاش مى كنند، گرچه برخى از متجددان تنها كاركردگرایانه به دین مى نگرند و روش پراگماتیستى را بر سایر روش ها ترجیح مى دهند. متفكران اسلامى از جهت داورى در مساله قلمرو دین به سه گروه عمده طبقه بندى مى شوند: گروه نخست كه رویكردى افراط گرایانه دارند، به تعطیلى عقل و تجربه فتوا داده و تمام معارف بشرى را از قرآن یا قرآن و سنت جویا شدند. و گروه دوم رویكردى تفریطى دارند و تنها قلمرو دین را در مسائل مربوط به ارتباط انسان با خدا منحصر ساخته و سایر آیات و روایات اجتماعى و دنیوى را طرد نموده اند. و سومین گروه با رویكردى معتدلانه به نیازهاى دینى انسان اعم از نیازهاى دنیوى و اخروى پرداخته و قلمرو دین را در هر دو ساحت دنیا و آخرت مشخص كرده اند، بدون این كه عقل و تجربه را به حاشیه رانند. 1- فلاسفه اسلامی 1- فارابى (339- 258 ه. ق): فیلسوف معروف اسلامى و معلم ثانى با تلفیق فلسفه، دین و حقیقت، واحد دانستن حقیقت دینى و حقیقت فلسفى، تنها اختلاف دین و فلسفه را صورى دانست. وى براى ائتلاف فلسفه و دین، در فلسفه مشایى تجدید نظر كرد; و آن را به كسوت افلاطونى در آورد تا با مبانى اسلامى همسازتر گردد. و با این روش توانست قلمرو دین را در حوزه وسیعى از نیازهاى دنیوى توسعه داده و پیدایش مدینه فاضله را به دین نسبت دهد. فارابى به گونه اى مدینه فاضله را تعریف مى كند كه رئیس آن باید فقه و حكمت بداند و با عقل فعال یا جبرئیل براى اخذ وحى ارتباط برقرار كند. بنابراین، قلمرو دین از دیدگاه فارابى حداكثرى است. 2- ابن سینا (428- 370 ه. ق): نیز با تمسك به فلسفه مشایى و تبیین مراتب چهارگانه عقل نظرى، به ارتباط عقل مستفاد (عقل نبى) با عقل فعال (جبرئیل)، بصیرت نبوى را تبیین مى كند و قلمرو دین را در عرصه عبادات، معاملات و سیاسات مى پذیرد، البته غایت اصلى دین را تحقق نظام اجتماعى و سیاسى مى داند و با توجه به اجتماعى بودن انسان و نیاز او به مشاركت اجتماعى و حاجت مندى اجتماع به سنت و قانون، وجود قانون گذار عادل را ضرورى شمرده و سپس از طریق عنایت و حكمت الهى به ضرورت قانون گذار نبوى فتوا مى دهد. وى فلسفه عبادات و اخلاقیات و معاملات در شریعت را نیز حفظ نظام اجتماعى و سیاسى مى داند. زیرا انسان ها با اعمال و رفتار عبادى بهتر مى توانند حافظ نظام اجتماعى خود باشند. نتیجه آن كه، ابن سینا نیز قلمرو دین را در عرصه نیازهاى دنیوى توسعه مى دهد.3- ابن رشد اندلسى (595- 520 ه. ق): فیلسوف معروف مشائى و مؤسس مكتب ابن رشدیان، در اروپاى قرون وسطى، نسبت عموم و خصوص مطلق، میان حكیم و نبى برقرار كرده است; به این بیان كه هر پیامبرى، حكیم است، ولى همه حكیمان، پیامبر نیستند. وى هر شریعت وحیانى را عقلانى معرفى مى كرد. ابن رشد در فصل المقال جهت هماهنگى بیشتر حكمت و شریعت، مساله تاویل را مطرح مى كند تا دست فیلسوفان باز شود و هنگام تعارض آیات با دستاوردهاى فلسفى، به تاویل ظواهر آیات دست زنند. او وحى را متمم و كامل كننده علوم عقلى و وظیفه فلسفه را بررسى عقلانى آموزه هاى دینى مى دانست. ابن رشد با توجه به پذیرش معانى تاویلى قرآن، قلمرو وسیعى براى دین قائل مى شود، و كار فیلسوف را درك آن معانى مى داند، ولى دقیقا دامنه این معانى را مشخص نمى سازد.4- ابن طفیل (581 ه. ق): فیلسوف اندلسى با طرح داستان حى بن یقظان، نوعى بى نیازى از شریعت را به ارمغان مى آورد، زیرا عقل سالم و خرد روشن بین را، در درك حقایق كافى مى داند، ولى در نهایت، ضرورت بعثت پیامبران را مى پذیرد. و قلمرو دین را در حقایقى كه، به سعادت انسانها منجر مى شود، مشخص مى سازد. با این تفاوت كه بخش مهمى از این حقایق با عقل سلیم درك مى شود. 5- سهروردى: فیلسوف اشراقى در تلویحات، همان مشرب حكماى مشایى را در مساله قلمرو دین طى مى كند، ولى در «رسالة فى اعتقاد الحكماء»، آخرت گرایانه به دین مى نگرد، با این كه قلمرو دین را مشتمل بر دنیا و آخرت مى داند، ولى آخرت را، غایت دنیا معرفى مى كند. شاگرد وى، علامه قطب الدین شیرازى نیز، همین طریقت استادش را سیر مى كند. 6- صدر المتالهین شیرازى: رئیس حكمت متعالیه در آثار فلسفى خود، به رویكردهاى مختلف حكما، از جمله ابن سینا در «الهیات شفا»، و فارابى در «آراء اهل المدینة الفاضله »، اشاره مى كند، و هم به كاركردهاى دین در «الشواهد الربوبیه » اشاره مى كند، و منافع عبادات، اعمال حلال، حرام، مكروه، مباح، مستحب، اسرار نماز و غیره را بیان مى كند; و هم با تمسك به اجتماعى بودن انسان، به نظام اجتماعى دین، تصریح مى نماید. 2- متكلمان اسلامی الف: متكلمان شیعى متكلمان شیعى، عمدتا رویكرد جامع نگرانه داشته، و قلمرو دین را در تمام امورى كه به سعادت دنیا و آخرت انسان مربوط مى باشد، بیان نموده اند. روش قلمروشناسى آنها نیز عقلى، نقلى و كاركردى مى باشد. آنها در مسائلى چون فلسفه تكلیف، ضرورت بعثت انبیا، مساله امامت، حسن و قبح عقلى، و مانند اینها، به تبیین قلمرو دین - به طور غیرمستقیم - پرداخته اند: شیخ مفید با استفاده از قاعده وجوب لطف الهى مى گوید: «تمام آنچه در قرب طاعت، و بعد از معصیت، ضرورت دارد، باید بیان گردد». بر این اساس وجود امام معصوم و عالم به جمیع علوم دین، ضرورت دارد، زیرا ائمه، جانشینان پیامبر، در تنفیذ احكام، اقامه حدود، حفظ شرایع و تادیب مردم هستند. شیخ مفید، علاوه بر تبیین قلمرو دین در عرصه امور مذكور، به نیازمندى عقل، نسبت به شرع هشدار مى دهد و مى گوید: عقل در علم و نتایج علمى به سمع و شریعت محتاج است. سید مرتضى نیز علاوه بر اینكه، به فواید بعثت پیامبران، و ضرورت آنها در ایجاد نظام اجتماعى اشاره مى كند، براى مقام امامت، ریاست مطلق قائل مى شود و وظایف اداره امور دنیا را به آن مقام دینى نسبت مى دهد. شیخ طوسى نیز، همین شیوه را با تفصیل بیشترى دنبال مى كند. شیخ سدید الدین محمود حمصى رازى، قلمرو دین را در امور ذیل بیان مى كند: شناساندن مصالح و مفاسد مكلفان، تبیین ثواب و عقاب اخروى، شناخت وحدانیت الهى، تاكید بر احكام عقلى، بیان غذاهاى مفید و مضر و معرفى لغات. وى با طرح مقام ریاست مطلقه براى مقام امامت به دخالت امام در امور دنیایى نیز، تصریح مى كند. خواجه نصیر الدین طوسى (460- 385 ه. ق) با تلفیق روش هاى حكما و متكلمان، به تبیین قلمرو دین مى پردازد. با روش حكما، مبنى بر مدنى بودن انسان به نظام اجتماعى دین اشاره مى كند و در كتاب اخلاق ناصرى، شریعت و قوانین الهى را در معیشت دنیوى انسان ها ضرورى مى داند و با روش كلامى، به قاعده لطف تمسك مى كند، تا دخالت پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام، در امور دنیایى را ثابت كند و در برخى آثار كلامى، روش كاركردى را به كار مى گیرد، فواید و ثمراتى را براى دین بیان مى كند. علامه حلى (720- 648 ه. ق) از متفكران مسلمان شیعى، قلمرو دین را در عرصه دنیویات و اخرویات تبیین نموده است. وى اخبار قطعى بر ثواب و عقاب، معرفى مصالح و مفاسد، تاكید بر معارف عقلیه، ارائه تكالیف، كنترل قوه شهوت و غضب، بیان حسن و قبح ها، منافع و ضررها و زوال تنازع میان انسانها در اثر زندگى اجتماعى، را در دایره دین دانسته است. در ضمن به روش حكما در باب نیازمندى انسان به دین، در عرصه اجتماعیات تمسك نموده و ضرورت بعثت انبیاء را ثابت نموده است. بزرگان دیگرى چون محقق لاهیجى، فیض كاشانى، مولى نظر على طالقانى، میر سید احمد علوى عاملى و سید اسماعیل طبرسى نورى در كتابهاى گوهر مراد، علم الیقین، كاشف الاسرار، كفایة الموحدین و غیره، با استفاده از مباحث تكلیف، ضرورت بعثت انبیاء، امامت و مانند اینها، دیدگاه جامع نگرانه اى در باب قلمرو دین ارائه نموده اند. اما، همچنان كه گذشت، این نگرش جامع، به معناى حاشیه راندن عقل و تجربه نیست. ب: متكلمان اهل سنت متكلمان اهل سنت، رویكردهاى مختلفى در مساله قلمرو دین دارند. غزالى بر روش و طریق اهل سنت تاكید مى ورزد، و راه جمودگرایى، حشویه، فلاسفه و غلات از معتزله را ناكام مى داند. و در تبیین قلمرو دین مى گوید: پیامبر اسلام نسبت به مصالح دنیا و آخرت بندگان، داناترین مردم به شمار مى رود. و از طرف دیگر، آگاهى نسبت به نفع و ضرر اخروى، از طریق تجربه و عقل، تحصیل شدنى نیست. زیرا ابزار تجربه، مشاهده است، كه از آن حقیقت قاصر است. و همچنین عقل از درك آن حقایق ناتوان است. پس تنها وسیله شناخت آن امور، نور نبوت است. غزالى، علوم را به عقلیه و شرعیه، و علوم شرعیه را، به ضروریه و مكتسبه، و مكتسبه را، به دنیویه و اخرویه تقسیم مى كند. علوم عقلیه عبارتند از علومى كه از طریق تقلید و سماع به دست نمى آیند، و بداهت عقل بدان حكم مى كند. و آن بر دو نوع علوم بدیهیه و ضروریه منقسم مى شود. اما علوم دینیه از طریق انبیا صلى الله علیه و آله گرفته مى شود و نقش مهم آن، در سلامت قلب از امراض، ظاهر مى گردد. وى عقل را در علوم عقلیه، نیازمند به شرع مى داند. غزالى، قلمرو وسیعى براى دین قائل مى شود و اختصاص دین به احكام فرعیه را از خطاهاى عالمان دین مى شمارد. البته گرایش غزالى به تصوف و عرفان، بیش از شاخه هاى دیگر دین است، به گونه اى كه ابن جوزى در تلبیس ابلیس مى گوید: غزالى، فقه را به تصوف ارزان فروخته است. فخر رازى (606- 543 ه. ق) از بزرگان و متكلمان اهل سنت، عمر خود را صرف پژوهش در عرصه هاى مختلف كلامى و دین پژوهشى كرد و آثار فراوانى از خود به جاى گذاشت. وى تنظیم روابط اجتماعى مردم، هدایت دنیوى و اخروى را در دین جاى مى دهد و قلمرو وسیعى براى دین اسلام قائل مى شود و همان وظایف را به پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام نسبت مى دهد. رویكرد كاركردگرایى نیز از وسعت قلمرو دین حكایت مى كند كه در آثار فخر رازى هویداست. ابن خلدون (808- 732 ه. ق) متفكر برجسته و جامعه شناس معروف اسلامى، با روش برون دینى، به قلمرو دنیوى و اخروى دین فتوا مى دهد و حاكمیت مبتنى بر سیاست الهى را بر حاكمیت مبتنى بر تدبیر عقلى و یا مبتنى بر زور ترجیح مى دهد. و با توجه به حاجت انسان ها، به حیات اجتماعى و مقابله با هرج و مرج و اغراض شخصى و شهوانى، بر سیاست دینى تاكید مى ورزد. وى توحیدشناسى و واجبات دینى بر حسب وقایع و اتفاقات را نیز در قلمرو دین داخل مى سازد. اما بر خلاف غزالى، امورى چون طب، كشاورزى و مانند اینها را از دایره شریعت بیرون مى كند. 3- عرفای اسلامی عرفاى اسلامى، قلمرو دین را به شریعت، طریقت و حقیقت منشعب ساخته و براى انسان كامل، سه ساحت رسالت، نبوت و ولایت را تبیین نموده اند. آنها اخبار از حقایق الهیه، اسرار غیب، ارشاد باطنى بندگان، اصلاح قلوب آنها، تحقق انسان كامل به عنوان مظهر اسم اعظم، سیر و سلوك معنوى و احكام شرعى را، در گستره شریعت جاى مى دهند. ابن فنارى در مصباح الانس، گستره دین را در علوم ظاهر و باطن كه جملگى از قرآن و حدیث سرچشمه مى گیرند، بیان مى نماید. سید حیدر آملى نیز، به اخلاق پسندیده، اشاره مى كند و با طرح مراتب سه گانه انسان، بر قلمرو دین در عرصه شریعت، طریقت و حقیقت تاكید مى ورزد; و مى گوید: شریعت، همان طریق الهى است كه بر اصول و فروع مشتمل است. و طریقت، اخذ به احوط، احسن و اقوم آنهاست. و حقیقت نیز، اثبات كشفى، عینى و وجدانى اشیاست به عبارت دیگر، شریعت، تصدیق قلبى افعال انبیا و عمل به آنهاست و طریقت، تحقق افعال، اخلاق و قیام به حقوق آنهاست و حقیقت نیز، مشاهده ذوقى احوال آنها و اتصاف به صفات آنهاست. حاصل سخن آن كه سید حیدر، قلمرو دین را در دو بعد علمى یعنى معرفت به خدا، صفات، اسما، احكام و افعال او، و نیز بعد تربیتى، تبیین مى كند .

Sunday, November 23, 2008

مشكلات فرهنگی ما ایرانیان

خلاصه کلام: معمولاً ما ایرانیها ریشه بسیاری از نا بسامانیهای اجتماعی و عقب افتادگی نسبی ایران را در خارج از مجموعه خود دنبال میکنیم. این مجموعه می تواند کل جامعه ایران و یا قسمتی از آن که شامل ما و دوستان ماست باشد. ولی اگر کمی دقیق بنگریم همه ما ایرانی ها در قسمتی از رفتارهای معیوب فرهنگی مشترک هستیم که ریشه بسیاری از مشکلات جوامع ایرانی و عامل اصلی عقب ماندگی نسبی ایران می باشد. رفتارهایی که معمولاً ریشه در یکی از دسته بندی های زیر دارد. ۱.عدم تبلور بلوغ احساسی در ما ایرانیان، ٢. محافظه کاری فکری و رفتاری، ۳. ایده آل گرایی و عدم اعتماد به نفس، ۴. تفکر طبقاتی و عدم توجه به آزادی های فردی و ۵.عدم درک روح قوانین جامعه مدرن.

اینكه كسی ادعا كند كه تمام مشكلات فرهنگی مردم كشوری (ملتی) را می شناسد ادعای بسیار بزرگی است ومن هم چنین ادعایی نمی كنم ولی بر اساس مشاهداتم و مقایسه ای كه بین فرهنگ ایران و سایر فرهنگها، بالاخص فرهنگهای اروپایی كرده ام به نتایجی رسیده ام كه اینجا به شرح آن می پردازم. تعریف من از مشكل، خصلتی فرهنگی است كه نتایج منفی آن برای فرد و جامعه به مراتب بیش از مزایای آن باشد. پر واضح است كه نحوه تحلیل من به نوعی تاثیر گرفته ازرشته كاریم یعنی فیزیك می باشد. جدا از این، نوشتن این متن به این معنا نیست كه من خود را عاری از این مشكلات می بینم بلكه به این معناست كه این مشكلات را می بینم و در صدد رفعشان هستم. بدیهی است که منظور از ایرانیان در این متن غالب جمعیت ایرانی، و نه همه ایرانیان می باشد.

اولین نكته ای كه در این متن می خواهم به آن اشاره كنم این است كه من بر این باور هستم كه در اثر حملات بسیار گسترده ای كه بر ایران در طول تاریخ وارد شده است و در كنار آن آب و هوای گرم و خشک ایران، فرهنگ ایران دچار مشكلات عدیده ای شده است كه ریشه عقب ماندگی ملت ایران است. منظور من از حمله، تهاجمی است که به سلطه قومی خارجی با منافع متفاوت، و تامین اهداف آن قوم برای مدتی طولانی منتهی شده است (که حملات تیمور و مغول از این دسته اند). آب و هوا به طرق بسیار بر فرهنگ ملتی در طول تاریخ اثر می گذارد که از مهم ترین آنها میتوان به تاثیر نسبی گرما در افزایش نیروی جنسی مرد و اثرات فراوان آن، کمبود آب و مساله مدیریت آن، تاثیر آب و هوا بر سیستم رفت و آمد آدم ها و برهم کنش طبیعت و انسان اشاره کرد. جدا از آن حملاتی که به سلطه قوم خارجی با منافع متفاوت منجر می شود به صورت های گوناگون بر فرهنگ یک کشور تاثیر می گذارد که می توان به ایجاد ترس و روحیه محافظه کاری و در کنار آن افزایش خشونت در جامعه اشاره کرد. این ادعا به این معناست كه حداقل در طول چند صد سال اخیر كه حمله دهشتناكی، به مشابه آنچه كه بر ایران در زمان مغول رخ داد، روی نداده است، عامل اصلی عقب ماندگی ایران چیزی جز مشكلات فرهنگی ما ایرانیان نیست.
برای درک بهتر این مطلب باید به این مطلب اشاره کرد که اگر ایران ازقدرت اقتصادی ناشی از نفت بی بهره بود ظاهر ایرانیان شاید به مراتب عقب مانده تراز آنچه هست می بود. با اینکه عده ای بر این عقیده هستند که اگر نفت نبود فرهنگ ما وضیعت به نسبه بهتری داشت من بر این عقیده هستم که اکثر مشکلات فرهنگی ما ریشه ای عمیق تر در تاریخ دارد و حتی اگر نبود نفت باعث بهبود نسبی در فرهنگ ایرانی می شد این بهبود در حدی نبود که ظاهر بهتری از آنچه که به کمک نفت و ثروت ناشی از آن موجود است، ایجاد می کرد. درک این واقعیت که برای حل مشکلات ایران بیش از آنکه باید کارمحض سیاسی بشود باید اصلاح فرهنگی کرد ( و این اصلاح را از خود شروع کرد)، برای بسیاری از ما ایرانیان ثقیل می نماید. ولی اگر واقع بینانه بنگریم می بینیم که بسیاری از تصمیمات غلط دولت مردان ایران ریشه در مرکز ثقل باور عمومی دارد که در صورت حرکت این مرکزثقل بسیاری از تصمیمات حاکمان ایران دست خوش تغییر خواهد شد. مسلم است که هیچ حکومتی قادر نیست برای مدتی طولانی تصمیماتی دور از مرکز ثقل باور عمومی بگیرد و با اصلاح و حرکت مرکز ثقل باورعمومی تصمیمات سیاسی دولت مردان هم در خور تغییر خواهد شد. در کنار این حرفها بسیار واضح است که سیاست گزاری حاکمان، خود تأثیری قابل ملاحظه در حرکت این مرکز ثقل دارد. جدا از این جنگ هایی که منجر به سلطه طولانی بر ایران نشده اند، نمی توانند دلیل اصلی عقب ماندگی ایران باشند؛ چون چنین جنگ هایی بر اکثریت ملت های دنیا تحمیل شده اند و بسیار طبیعی است که کشور ها به منافع کشورهای دیگر چشم طمع می داشتند و نحوه برخورد با مهاجم است که بین آنان متفاوت بوده است. به طور مثال اگر ایران در قبال حملات روسیه در زمان قاجار نتوانستند موفق عمل کنند ریشه در ضعف فرهنگی ایرانیان داشته که از دیدگاهی باعث حس نیاز به انقلاب مشروطه در ایرانیان شده است.

مسلم است كه این نواقص فرهنگی که در زیر به آن اشاره می شود، صرفاً مختص فرهنگ ایرانی نمی باشد و بسیاری از فرهنگ ها بالاخص فرهنگ های نزدیك (فرهنگ های خاورمیانه ای، شمال آفریقا و جنوب اروپا) در بخشی از این مشكلات سهیم می باشند.

١. بلوغ احساسی:

یكی ازمهم ترین این مشكلات، عدم تبلور بلوغ احساسی در ایرانیان در سنین جوانی می باشد. این بدین معنی می باشد كه در حالی كه اكثر ایرانیان بلوغ جنسی و بلوغ نسبی عقلی را تا زیر سن بیست سالگی تجربه می كنند، یا به بلوغ احساسی نمی رسند یا به این بلوغ بسیار دیرمی رسند. بلوغ عاطفی به این معناست كه فرد به حدی از پختگی احساسی می رسد که راه حلهای پیچیده تری برایِِِ مشكلات روزمره عاطفی خود پیدا می كند و از احساس خود به صورت پیچیده تری برای حل این مشکلات استفاده می کند و توانایی کنترل نوسانات شدید آن را دارد. پیچیدگی رفتار به طورمعمول باعث كاهش خشونت در زندگی می شود كه خشونت معمولاً جزو راحت ترین راه حلهاست. دلیل اصلی چنین اتفاقی را باید در نحوه زندگی ایرانیان و مقایسه آن با زندگی جوانان در جوامع مدرن جستجو كرد.
اكثریت جوانان در جامعه مدرن بعد از رسیدن به بلوغ نسبی فكری سعی بر گرفتن مسئولیتهای اجتماعی می كنند كه چنین چیزی را جامعه و خانواده به شدت از آنان می طلبد. جوان امروزی جامعه مدرن به طور معمول پس از رسیدن به سن هجده، نوزده سعی می كند كه از لحاظ اقتصادی و اجتماعی زندگی مستقلی را از سر بگیرد. این بدین معناست كه جوان سعی می كند حداقل در مقاطعی از سال، خود پول خود را در بیاورد و از لحاظ اقتصادی مستقل باشد. برای رسیدن به چنین هدفی از انجام هیچ كارمجازی ابایی ندارد كه كار نكردن در فرهنگ مدرن عار است. كار كردن در محیطهای بیرون كه به طور معمول در كشورهای مدرن ضوابط سخت تری نسبت به ایران دارند، خود عاملی است در ایجاد پختگی احساسی در جوانان. در كنار این، جوانان از همان اوایل زندگی مستقل اجتماعی، روابط شبهه پایدار و در نوسان با جنس مخالف را تجربه می كنند كه خود این كش و قوس های شدید عاطفی عاملی مهم در ایجاد بلوغ عاطفیست. هر شكست عاطفی خود باعث می شود كه فرد تلاش بیشتری در كنترل احساسات خود كند وشكنندگی روحی خود را تضعیف، و سنجیده تر از احساسات خود استفاده کند. در حقیقت جوانان ایرانی دیر و یا شاید ناگهانی به پیچدگیهای زندگی بر می خورند و زمانی به آن برمی خورند که توانایی هضم خوب آن را ندارند. به قول فروید تمدن با خویشتن داری شکل می گیرد و اگر قرار بود انسان هر لحظه به فکر رفع آنی نیازهای جسمی و روحی خود باشد، قادر به خلق روش های پیچیده تر و ایجاد تمدن نبود ودر حقیقت انسان با به تاخیر انداختن و یا کنترل نیازهای عاطفی خود راه حل های بهتر و پیچیده تری را می تواند پیدا کند. برای اینكه شهود خواننده نسبت به مطالب فوق بالاتر رود و درك بهتری نسبت به مساله بلوغ احساسی پیدا كند در زیر به چند مورد ازشواهد و نتایج این امراشاره می كنم:

١.١- كار گروهی: بر كمتر كسی پوشیده است كه فرهنگ ایرانی از ضعفی عظیم در كار گروهی رنج می برد. این دسته دسته شدن و ساز فردی سر دادن در فرهنگ ایرانی را میتوان در بسیاری از جاها دید، در دانشگاه، محیط كار، داخل احزاب و حتی در داخل خانواده ها. این درگیریهای قابل اجتناب كه در فرهنگ ایرانی عادی می نماید معمولا چیزی نیست جز عدم توانایی فرد در تعمیم خود خواهی فردی به خود خواهی گروهی، كه باعث اتلاف انرژی بسیار در فعالیت های جمعی ایرانیان می شود و بازدهی و قدرت این گروهها را به شدت كاهش می دهد. تاكید بر اختلافات به جای شباهت ها، عدم گذشت و خشونت های نابجا، اثرات عدم پختگی دراحساسات و روابط اجتماعی می باشد.
٢.١-جو زدگی: تحت تاثیرالقائات اطرافیان و جامعه قرار گرفتن به نوعی در همه فرهنگها وجود دارد ولی ایرانیان به طور معمول راحت تراز جوامع مدرن تحت تاثیرالقائات قرار می گیرند. این امر باعث می شود که مسایلی در بین ایرانیان به شدت رایج شود که دلیل منطقی قابل قبولی برای این چنین شدتی وجود ندارد. همرنگی با جماعت، جدا از اینكه ریشه در محافظه كاری دارد، ریشه در جو زده شدن ایرانیان هم دارد. این جو زده شدن، آزادی و خلاقیت را به شدت تضعیف می کند. علاقه ناگهانی ایرانیان به قسمتی خاص از خدمات اینترنتی (به طور مثال ارکات) و یا علاقه خاص به یک نوع خاصی از پوشش یا آرایش از این دسته است. برای توضیحات بیشتر همراه با مثال های دیگر به بخش های ۱.۲ ، ۱.۴ و۲.۴ مراجعه کنید.
٣.١-عدم پختگی در نحوه کنترل فرزند: روابط بین پدر مادر و فرزند ونحوه كنترل رفتار بچه یكی از پیچیده ترین برخوردهایی است كه در زندگی انسان پیش می آید. برای كنترل رفتار بچه راه حلهای مختلفی وجود دارد كه شامل خشونت های فیزیكی، گفتاری و روانی می باشد. حل كردن مسایل زندگی به كمك خشونت فیزیكی یا گفتاری به طور معمول یكی از ساده ترین راهها می باشد؛ راه حلی كه حتی به ذهن کودک در زندگی روزمره هم می رسد. متاسفانه اگر نیك بنگریم می بینیم كه بسیاری از مادران و پدران ایرانی همین راه حل ساده و در عین حال پر ضرر و بی ثبات را انتخاب می كنند چون به راه حل دیگری مسلط نیستند. استفاده ازاین راه حل حتی در طبقات بالای اجتماعی ایران هم دیده می شود و موردی نیست كه صرفاً مختص طبقات پایین فرهنگی ایران باشد. راه حل دیگری كه می توان از آن استفاده كرد، استفاده از كش و قوس در روابط احساسی با فرزند می باشد و این چیزی است كه در فرهنگ مدرن امروزی از آن به شدت استفاده می شود. ایجاد كش و قوس در صورتی ممكن است كه روابط عاطفی خاصی بین پدر مادر و فرزند ایجاد شده باشد كه این خود پختگی ویژه خود را نیاز دارد. جدا از این، فرد باید این توانایی را داشته باشد كه این نوسان را به صورت پله ای نشان دهد و متناسب با عمل طرف واكنش نشان دهد. حتی در زمینه خشونت های كلامی پدر و مادرباید سلسله مراتبی در نظر بگیرد؛ بدین معنی كه نوسان در لحن صدا كاملا نسبت به استفاده از واژگان گزنده در اولویت قرار دارد. مشکل ذکر شده در بالا صرفاً مختص روابط با فرزند نیست و در باقی روابط خانوادگی و دوستی های نزدیک هم می تواند خود را نشان دهد و ایرانیان راه حلهای پر ضرر را به علت عدم توانایی در کنترل هیجانات و عدم تسلط به راه حلهای پیچیده تر انتخاب می کنند.
٤.١- زبان بدن: مثال دیگری كه می توان به آن اشاره كرد ضعف ایرانیان در استفاده از زبان بدن و اشاره در ارتباطات و درک آن می باشد كه خود این امر باعث افزایش خشونت در ارتباطات میشود. درك بهتر از زبان بدن باعث می شود كه ما درك بهتری از احساسات نهان همدیگر داشته باشیم و برخوردهای سنجیده تری نسبت به هم درپیش بگیریم. حرکات انگشتان دست، ابرو، لب، گونه و رنگ صورت هر کدام پیامی از احساسات مخاطب ما دارد که شاید در کلام نیامده باشد.
۵.١- پر توقعی و فرهنگ کار بد: ایرانیها معمولاً آدم های به نسبه غرغرو و پرتوقعی هستند که این توقع لزوماً با خدماتی که به جامعه تحویل می دهند هماهنگی ندارد. این پر توقعی از کودکی از طریق خانواده و جامعه به ما منتقل می شود. این صفت در ایرانی های خارج از ایران به علت تماس بالا با محیط های کاری کشورهای مدرن کمتر دیده می شود.
در ایران افراد در محیط های کار خود احساس مسؤلیت بالایی ندارند و با آسوده خاطر بودن بیش از حد، استرس را به ارباب رجوع تحمیل می کنند. حال آنکه خود همیشه از همین بی خیالی در جایی که به آن برخورد می کنند می نالند. اصولاً در ایران ارزش کار مفید کردن آنچنان جا نیفتاده است و فرد اگر از لحاظ اقتصادی بی نیاز باشد دلیلی برای کار کردن پیدا نمی کند. این فرهنگ مخرب را می توان در فیلم ها و داستان هایمان هم دید و این در حالی است که کار کردن جدا از مسایل اقتصادی آن از لحاظ روانی فرد را ارضا می کند و جدا از آن جامعه باید کسی را که خدمات بالایی ارایه می دهد از منزلت بالای اجتماعی برخوردار کند و خوب کارکردن و مفید بودن برای جامعه، باید در اخلاق مردم جا بگیرد. به طور مثال در فرهنگ آلمانی، کار نکردن دارای قبح بسیار بالا می باشد و بسیاری از افراد که از مزایای بسیار بالای حقوق بیکاری در جامعه از لحاظ اقتصادی چپ آلمان استفاده می کنند از طرف جامعه تحت فشار هستند که به کار بپردازند.




۲. محافظه كاری تاریخی:

متاسفانه به علت تهاجم های ویرانگری كه بر ایرانیان درطول تاریخ تحمیل شده است (و منجربه سلطه شده) که یکی از دهشتناک ترین این حمله ها، تهاجم مغولیان و یکی از طولانی ترین این سلطه ها، سلطه اعراب بوده، در كنار سیستم عقیدتی ایرانیان که آن هم کاملاً تحت تاثیر این حمله ها قرار گرفته، ایرانیان از لحاظ فکری و منش زندگی محافظه کار محسوب می شوند. این محافظه کاری متاسفانه نتایج بسیار منفی ای برای فرهنگ ایرانی به ارمغان آورده است که می توان به موارد زیر اشاره کرد:

١.۲- کمبود خلاقیت در نحوه زندگی: ایرانیان بسیار شبیه به هم زندگی می کنند که مبادا از طریق دوست و آشنا مورد سوال واقع شوند. در حقیقت بخش بزرگی از زندگی ایرانیان صرفاً برای حرف های بیهوده دیگران سپری می شود و با اینکه خود گهگاه به این مساله شک می کنند ولی یا این امر را عادی می پندارند یا اینکه جسارت تغییر در این رویه را ندارند و یا به مخفی کاری روی می آورند. بسیار واضح است که ما انسانهای متفاوتی هستیم و هر کدام از ما استعداد ها و نیازهای متفاوتی داریم؛ پس باید سبک زندگی مختص خود را داشته باشیم. حال آنکه در تفکر ایرانی راه موفقیت راهیست مشخص که از سوی جامعه و خانواده به فرد تحمیل می شود و فرد جسارت سر پیچی از آن را ندارد.
اینکه بسیاری از رفتارها سریع در جامعه ایرانی مد می شود جدا از اینکه ناشی از عدم پختگی احساسی ما ایرانیان می باشد (٢.١)، ریشه در ترس از متفاوت عمل کردن از بقیه جامعه هم دارد؛ وگرنه ما شاهد زندگی های متنوع تربا خلاقیت بیشتر در جامعه ایرانی می بودیم. برای درک بهتر از این مطلب به یک مثال روی می آورم. در داخل مدارس در ایران اگر از کسی سوال کنید که دوست دارد چه حرفه ای را برای آینده خود پیشه کند معمولا به جوابهای یکسانی بر می خورید، جواب هایی که منجر به آن می شوند که در کنکور سراسری در ایران اکثریت رتبه های برتر به رشته های خاصی ختم بشوند. حال سوال این است که آیا این تصمیم بر اساس سنجش دقیق از آینده شغلی و درک قوی از علاقه مندی های فردی صورت گرفته؟ جواب این است که اکثریت افراد این تصمیم را بیشتر بر پایه های ارزش های اجتماعی و خانواده گرفته اند و گر نه ما شاهد توزیع بسیار عادلانه تری از هوش و استعداد بین رشته های مختلف بودیم. برای به دست آوردن شهود بهتر نسبت به مطلب بالا به بخش های ۱.۴ ، ۲.۴ و ۳.۴ مراجعه کنید.
۲.۲- فرهنگ جنسی: آشکار است که نیاز جنسی یکی ازاساسی ترین نیازهای بشراست که وظیفه هر فرهنگی است که بر اساس موقعیت زمانی و مکانی به بهترین نحو به پاسخ گویی به آن بپردازد. عدم پاسخ گویی صحیح به این نیاز باعث صدمات بسیاردر زندگی فردی و اجتماعی افراد می شود که از آن جمله می توان به ایجاد عقده های شخصیتی، افزایش خشونت اجتماعی، پریشانی فکر، افسردگی وعصبی بودن افراد اشاره کرد. متاسفانه فرهنگ ایرانی به صورتی محافظه کار سعی در جواب دادن به این نیاز دارد که طبیعتاً از پاسخ گویی صحیح و متناسب باپیشرفت های زمانه عاجز است. اینکه هر راه حلی مشکلات خود را دارد طبیعی است ولی بحث سر آن است که بسیاری از راه حل های موجود در دنیا به مراتب مشکلات کمتری از راه حل های موجود در ایران دارد. به طور مثال، اكثریت زوج های ایرانی شناخت بسیار ناقصی از هم ( و كلاً جنس مخالف) قبل از ازدواج دارند كه عامل اصلی عدم موفقیت آنان در بعد از ازدواج است. این شناخت ناقص و در كنار آن عدم تجربه كافی و نا کارازمودگی، ناشی از محافظه كاری توجیه ناپذیر در فرهنگ ایرانی است.
۳.۲- دگماتیزم (جمود): در ایرانی ها با عقاید مختلف بسیار دیده می شود که دگم باشند و حاضر به شنیدن یا دیدن عقاید مخالف نباشند. تعصب در عقیده و جمود در فكر چیزی نیست كه صرفاً در توده مردم دیده شود، متاسفانه این صفت در آدم هایی با عقاید به نسبه مدرن هم دیده می شود و آنان هم از نقد شدن اندیشه شان می هراسند كه این امر خود باعث كند و میرا شدن اندیشه شان در طول زمان می شود. در پشت دگماتیزم جدا از محافظه كاری، مشكل ایده آل گرایی ایرانیان (بخش ۳) هم وجود دارد، چرا كه وقتی ما باور كنیم كه با گرفته شدن چند اشكال از اندیشه مان، تفكرمان باطل است، به شدت از نقد دیگران می هراسیم؛ در حالی كه واقعیت این است كه همه اندیشه ها بدون استثنا دارای مشكلاتی هستند وبحث سر میزان مشكلات است. خرافه پرستی به معنای عقیده به چیزی که برهانی بر اثبات آن وجود ندارد، هم یكی از نتایج دگماتیزم می باشد؛ چرا که در صورت وجود نقد سالم و گسترده از عقاید، خرافات در طول زمان در جامعه کاسته می شود. جدا از این تعصب به معنای جانب داری کورکورانه یکی از نتایج این دگم بودن است و جالب این است که گهگاه تعصب در اخلاق ایرانی در مواردی چون خانواده، دین و کشور مجاز شمرده می شود در حالی که تعصب و کورکورانه جانب داری کردن، در هیچ امری جایز نیست.


۳. ایده آل گرایی و عدم اعتماد به نفس:

ایرانی ها مردم ایده آل گرا و آرمان گرایی هستند که این ایده آل گرایی را در گوشه گوشه زندگی آنان می توان دید. منظور از ایده آل گرایی و مترادف آن آرمان گرایی نوع نگرشی است که به کمتراز عالی و استانداردهای بسیار بالا راضی نمی شود و نگرشی در تضاد با عمل گرایی و پراگماتیسم دارد که به رسیدن به هدف می نگرد. ایده آل گرایی ریشه در عقاید مذهبی وتاریخی ایرانی ها هم دارد که معمولاً افرادی ایده آل را به عنوان اسطوره در تاریخ مذهب و کشور خود قرار داده اند و آنان را به عنوان الگو دیده اند. شاید این فرهنگ خود موجب شده است که ایرانیان چنین برداشتی از آنان داشته باشند. در ظاهر اول به نظر نمی آید که این آرمان گرایی خصلتی منفی باشد ولی اگر نیک بنگریم می بینیم که قسمتی از مشکلات فرهنگی ما ایرانیان ریشه در این تفکر به شدت آرمان گرا دارد.
ایده آل گرایی و تبیین استانداردهای بالای بسیار پر هزینه گاهی حتی به عنوان افتخار در فرهنگ ما ایرانیان بیان می شود. اینكه سفره ای بسیار رنگین و صد البته پر هزینه پهن كنیم، اینكه وسایل آنچنانی برای منزل بخریم كه تناسبی با در آمد ما ندارد، اینكه توقعات بیش از حدی از فرزند خود داشته باشیم (گویی که دوران کوچکی خود را فراموش کرده باشیم) كه باعث آسیب دیدن به اعتماد به نفس او شود یا تصوری غیر عادی و افسانه ای از یک آدم فرهیخته داشته باشیم، در فرهنگ ایرانی عادی می نماید. این خصلت، نتایج فرهنگی منفی ای در بر دارد که می توان به موارد زیر اشاره کرد:


١.۳- عدم اعتماد به نفس، رخوت اجتماعی و قهرمان پرستی:
وقتی انسان یک شخصیت آرمانی را به عنوان الگوی ذهنی خود قرار می دهد که فرسنگها از او فاصله دارد طبیعتاً دچار کمبود اعتماد به نفس می شود؛ چون با هر تلاشی که می کند کماکان فاصله بسیار زیادی با آن الگو دارد و در حقیقت ارزش قدم های خود را حس نمی کند و حس موفقیت از او گرفته می شود. وقتی فرد در ذهن خود آدمهایی را تصور می کند که به راحتی کارهای خود را پیش می برند و فی ذات بسیار خوب عمل می کنند، بسیار طبیعی است که آنان را قهرمانان خود بداند و آنان را موظف به بهبود دنیا بداند و بر خود وظیفه آنچنانی قایل نباشد. ولی اگر نیک به دنیا بنگریم در می یابیم که با همه تفاوتی که بین انسان ها وجود دارد، همه انسان ها دارای مشکلات نه چندان کمی می باشند و معمولاً انسان های برجسته انسان هایی هستند که خود را باور کرده اند. اگر به جای ایده آل گرایی، عمل گرایی در ذهن افراد جایگزین شود افراد به جای اینکه خود را با یک فرد آرمانی مقایسه کنند خود را با خود مقایسه می کنند و به جای آنکه سعی در گرفتن نمره بیست در یک بعد زندگی کنند سعی در به دست آوردن معدلی خوب در بین ابعاد زیاد زندگی می کنند. اینکه درک شود زندگی ابعاد بسیار زیادی دارد که اول شدن در همه آنها غیر ممکن است و باید به معدل زندگی توجه کرد، خود احتیاج به درک بالایی از زندگی دارد. وقتی خود را باور كنیم، وظیفه اجتماعی خود را بهتر در می یابیم و منتظر نمی مانیم كه قهرمانی بیاید و ما را راهبری كند. ذهن ایده آل گرای ایرانی معمولاً شخصی را پیدا می كند و از او قهرمان افسانه ای می سازد كه به هیچ وجه با واقعیت آن فرد هماهنگی ندارد و اگر آن قهرمان زنده باشد از او چیزی می طلبد كه لزوماً با توانایی آن فرد هماهنگی ندارد. این مطلب به این معنا نمی باشد که حرکت ها احتیاج به رهبر ندارند، بلکه به این معناست که رهبر حرکت، فردی است که به طور نسبی از قدرت مدیریت و هوش اجتماعی بالاتری برخوردارمی باشد و این فرد یک قهرمان استثنایی نیست، که باید سالها منتظر آن باشیم.
۲.۳- ظاهرگرایی: ژست گرایی به جزو ثابتی از فرهنگ ایرانی تبدیل شده است. اینكه سعی كنیم در ادا در آوردن از هم سبقت بگیریم و احترام بخریم. ژست گرفتن و ادا در آوردن در صورتی که به امری همیشگی تبدیل شود و در فاصله با جایگاه واقعی فرد باشد می تواند به شدت مخرب و انرژی گیر باشد وگرنه بدیهی است که برای بسیاری از مشاغل تا حدی ژست گرفتن، طبیعی است. مشكل اصلی كار این است كه این ادا در آوردن در بسیاری از اوقات ناشی از عدم اعتماد به نفس افراد می باشد. فرد به آنچه كه هست باور ندارد و سعی می كند نقش دیگری را بازی كند و یا اینكه اگر خود را باور دارد جامعه آرمان گرا اطراف او، به او باور ندارد و فرد سعی می كند نقش در خواست شده ازطرف جامعه را بازی كند. نتیجه این عمل آن است كه انرژیی كه باید صرف بهبود واقعی فرد شود صرف قیافه گرفتن و ظاهر گرایی فرد می شود. از نتایج این ظاهر گرایی و قیافه گرفتن می توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف: تجمل گرایی: ‌یكی از نتایج طبیعی ظاهر گرایی، تجمل گرایی است. اینکه سعی کنیم ادای قشر بسیار پولدار جامعه را در بیاوریم و از محصولاتی استفاده کنیم که به طور طبیعی (با توجه به وضعیت مالی ما) لزوماً در اولویت های ما قرار نمی گیرد. اینکه نیازهای طبیعی مان را قربانی ژست گیری کنیم تا به دیگرانی که بر اساس ظاهر قضاوت می کنند اعلام کنیم که ما را در دسته های بالای جامعه طبقه بندی کنند.
ب:آسیب به نظام اطلاعاتی: نتیجه دیگر این ژست گیری اختلال در سیستم اطلاع رسانی است که خود در تشدید کاهش اعتماد به نفس افراد جامعه موثر است. ما بسیاری از اطلاعات زندگی را از طریق شنیدن تجربه های دیگران به دست می آوریم؛ حال اگر این تجربه بیان شده آمیخته به تظاهر و اغراق باشد اختلالی اساسی در این اطلاعات به وجود می آید. اختلال در سیستم اطلاع رسانی تاثیری مخرب در نظام تصمیم گیری افراد دارد و آسیب به نظام تصمیم گیری، کاهش اعتماد به نفس را در بر دارد.
ج: فاصله روشنفكران و توده: این قیافه گرفتن در بسیاری از اوقات باعث فاصله گرفتن توده ها از نخبگان جامعه می شود. كسانیكه تجربه زندگی در كشور های مدرن را داشته باشند حتماً متوجه شده اند كه آدم های بالای جامعه سعی نمی كنند كه برتری اجتماعی خود را به طبقات پایین دست جامعه دیكته كنند و به جای آن، خود از باور خود به خویشتن، لذت می برند كه از دلایل آن می توان به داشتن اعتماد به نفس و نیاز به رای مردم برای رسیدن به مراتب بالای اجتماعی اشاره کرد. متاسفانه در جامعه ایرانی بزرگان نسبی جامعه معمولاً در پی آنند كه به هر نحو ممكن این برتری را به طبقات پایین تر نشان دهند؛ حتی اگر این نشان دادن به فاصله گرفتن از عوام و بدنه جامعه منجر شود. این رفتارها را می توان بین سیاست مداران و توده جامعه، بین پزشكان و پرستاران، بین روشنفكران و توده، اساتید دانشگاه و دانشجویان، مدیران و کارمندان و بسیار جاهای دیگر دید. وقتی روشنفكری مبنای پوشش و آرایش صورت خود را بر اساس متفاوت بودن قرار می دهد چگونه می خواهد با توده جامعه ارتباط برقرار كند. به نظر می آید ایرانیان بیش ازآنکه مفاهیم ناشی از مدرنیته را درک کرده باشند از به کار گرفتن آنان برای تولید ژست لذت می برند. به کار گرفتن واژه های دکتر و مهندس، برای افراد در ایران کاملاً معمول است، در حالی که این واژه ها در کشورهای مدرن در موارد معدودی استفاده می شود. دلیل این امر در مطالب بالا نهفته است. از دیدگاه من روشنفكری كه به فكر روشنگری باشد و مهم تر از آن به فكر خود ایمان داشته باشد سعی نمی كند كه با ایجاد تفاوت ظاهری با جامعه به خود اثبات كند كه تافته ای جدا بافته از جامعه است. هر فردی مسلماً حق انتخاب آزاد در مورد نوع پوشش خود دارد ولی چه خوب است که این انتخاب با در نظر گرفتن نتایج آن باشد. ژست گرایی یكی از شایع ترین مشكلات فرهنگی ایرانیان، بالاخص در جامعه روشنفکر است كه یكی از دلایل اصلی عدم تاثیر گزاری و عدم به قدرت رسیدن روشنفكران ایران می باشد. اصولاً نخبگان جامعه ایرانی بیش از آنكه وظیفه خود بدانند كه صدای روشنگری را به اعماق جامعه برسانند وظیفه جامعه می دانند كه حرفهای آنان را گوش كنند و بفهمند، و نتیجه این طرز تفكر روشن است.
(بدیهیست كه علت اصلی طبقاتی بودن شدید جامعه ایران، سیستم مالیاتی به شدت راست ایران می باشد و نه علت ذكر شده در بالا. منظور از سیستم مالیاتی به شدت راست، نظام مالیاتی مبتنی بر اقتصاد کاملاً سرمایه داری می باشد. اقتصادی که، بر مبنای آن، تامین منافع قشر پولدار، بدون توجه کافی به توده جامعه، در صدر اولویت های اقتصادی قرار دارد. )
۳.۳- عدم توانایی در اولویت بندی: وقتی كه ایده آل گرایی جایگزین عمل گرایی شود و هدف رسیدن به همه چیز باشد دیگر اولویتی وجود ندارد. اولویت بندی در بسیاری از اوقات به معنای آن است كه ما قبول كرده ایم كه نمی شود به همه چیز رسید پس باید از بین اهداف، مهم ترین ها را انتخاب كرد. ولی وقتی هدف رسیدن به همه چیز باشد و یا فرد تنها قسمتی از اهداف را ببیند و از دیدن باقی اهداف غافل باشد دیگر اولویتی مطرح نیست.



۴. تفكر طبقاتی و عدم توجه به تفاوتهای فردی:

تفكر طبقاتی را می توانستم هم در بخش بلوغ احساسی و هم در بخش ایده آل گرایی ایرانیان بیاورم ولی به علت اهمیتی كه داشت من آن را در بخش جداگانه ای آورده ام. منظور من از تفكر طبقاتی، تفكری است كه سعی دارد بین آدم ها، نژاد ها و موقعیت ها به یك دسته بندی جامع و ثابت از برتری برسد که این دسته بندی مستقل از جزییات شخصیت فرد متقاضی دسته بندی است. حال آنكه به دست آوردن یك تعریف از برتری در میان موقعیت ها، برای انسانها با اهداف بسیار متفاوت، امری غیر معقول است. بسیاری از اوقات برتری در موقعیت ها، تابعی كاملاً وابسته به شخصیت افراد می باشد و سعی بر به دست آوردن یك طبقه بندی جامع و ثابت بین افراد مختلف، كاری بی معنی می باشد. این خصیصه فرهنگی در تضاد محض با اولویت بندی است که آن طبقه بندی پویا و کاملاً فردی است. این خصوصیت فرهنگی ایرانیان را تقریباً می توان در همه جوامع ایرانی چه در داخل ایران و چه در خارج ایران دید. متاسفانه ایرانیان از این دسته بندی ها، بسیار، برای ارزش یابی خود و اعلام برتری خوداستفاده می کنند که این خود باعث آسیب به آزادی های فردی می شود. برای ایجاد درك بهتر، به چند مثال روی می آورم:
١.۴- رشته و پیشه: یكی از بارزترین مثال های این تفكر طبقاتی در تربیت فرزندان در جامعه ایرانی دیده می شود وقتی كه پدر و مادر برای آینده فرزند، مستقل از جزییات شخصیت او تصمیم گیری می كند و خوبی و بدی را امری تبیین شده و غیر قابل بحث میداند. این امر را می توان در انتخاب رشته دانشگاه، پیشه و همسر به راحتی دید كه خانواده ( و جامعه) سعی بر قبولاندن یك باور عمومی به فرزند دارد. البته این حرف به این معنا نیست که خود جوان شناخت صحیحی از استعدادهای خود دارد، بلکه به این معنا است که جامعه و پدر و مادر، به عنوان افراد مجرب تر باید بر اساس جزییات شخصیت او، او را راهنمایی کنند.
خیلی اوقات جوان جامعه ایرانی رشته و کاری را انتخاب می کند که نه لزوماً بهینگی فردی او را از نظر استعداد، علاقه و خواسته های اولویت بندی شده ارضا کند بلکه منزلت اجتماعی بالایی داشته باشد. این منزلت اجتماعی همان دسته بندی ثابتی است که در بالا به آن اشاره شد که لزوماً تابع دقیقی از استعداد، علاقه و خواسته های فرد نیست.
۲.۴- محل زندگی: در مقیاس ریز، اکثریت ایرانیان در انتخاب شهر و محل زندگی جایی را انتخاب می کنند که بر اساس آن دسته بندی کلی مطرح بین ایرانیان، موقعیت برتری داشته باشد. در حالی که در انتخاب محل زندگی جدا از مسایل کلی همچون امنیت ، رفاه و زیبایی، مسایل فردی بسیار زیادی مطرح است. مسایلی همچون نزدیکی به محل کار، علاقه خانواده یا فرد به محیط شلوغ یا آرام، نزدیکی به اقوام، خویشان و دوستان، میزان علاقه به طبیعت و بسیاری موارد دیگر که باعث فردی تر شدن این دسته بندی می شود. این یکی از دلایل متمرکز شدن بیش از حد جمعیت جامعه مرفه در نقاط خاصی از تهران است. در مقیاس درشت هم بسیار دیده می شود که ایرانیان کشوری را انتخاب می کنند که اطلاعات دقیقی از آن ندارند و بسیاری از اوقات باز از دسته بندی کلی دیگر ایرانیان استفاده می کنند که آن هم یک دسته بندی قوی و با جزییات نیست. آیا کوته فکرانه نیست که ما بخواهیم سرنوشت خود را با استفاده از یک دسته بندی کلی که هیچ اطلاعاتی از اولویت بندی شخصی ما ندارد مشخص کنیم.
۳.۴- مدرک گرایی: بسیار شنیده می شود که ایرانیان به مدارک تحصیلی بالای خود ببالند و یا به اینکه در کشورهای خارجی جزو اقلیت ها با متوسط مدارک تحصیلی بالا هستند افتخار کنند. آیا داشتن مدرک تحصیلی بالا لزوماً نشانه موفقیت است و یا به موفقیت ختم می شود؟ مسلماً بسته به اینکه هدف چه باشد و یا ما چه چیزهایی را ارزش بدانیم جواب به این سوال متفاوت است و تبعیت از یک دسته بندی خشک برای جواب دادن به چنین سوالی غیر عقلانی می باشد. متاسفانه در نظام ارزشی ایرانی، ارزش کارهایی همچون کارآفرینی و مدیریت قوی که در اکثر کشورهای دنیا بسیار پاس داشته می شود و به شدت برای جامعه مفید است، جا نیفتاده است. ایرانیان در بسیاری از اوقات بالاخص در گرفتن مدارک بالا (همچون دکترا) بیش از آنکه هدفشان از گرفتن مدرک، دادن خدمات بیشتر به جامعه و یا به دست آوردن سود شخصی بیشتر باشد، هدفشان گرفتن ژست با ارضا کردن دسته بندی خشک نظام ارزشی ایرانی است. آیا وقتی ایرانیان مقیم خارج از ایران به دلایل زیاد، از جمله کار گروهی پایین، در تصمیم گیری های کلان آن کشورها نقشی اساسی ندارند، می توان آنها را اقلیتی موفق دانست؟ آیا این یک اصل کلی است که اگر ما بیشتر درس خوانده باشیم مفید تریم؟ آیا در بسیاری از اوقات داشتن تجربه بیشتر، بهتر از اضافی درس خواندن نیست؟ آیا ما جسارت و خلاقیت مورد نیاز برای کارآفرینی را لزوماً در دانشگاه یاد می گیریم؟ آیا در همه رشته ها داشتن مدارک تحصیلی بالا مفید تر است؛ در حالی که محیط های کار آینده مان به مدارک پایین تر نیاز دارد؟ طبیعی است که برای بسیاری از افراد در بعضی از رشته ها، داشتن مدارک تحصیلی بالا بهتر است ولی برای بسیاری هم نه.
۴.۴- نژاد پرستی: منظور من از نژادپرستی رفتاری است که فرد نژاد و یا نژادهای دیگر را نفی یا تحقیر کند و این رفتار را به کل جامعه آن نژاد تعمیم بدهد. مشکلات چنین رفتاری این است که فرد کل جامعه یک نژاد را یکی می بیند و این در حالی است که انسانهای یک نژاد با همه مشترکاتی که با هم دارند بسیار متفاوت هستند و قضاوت کلی در مورد یک قوم و نژاد منطقی نیست. جدا از این، یک نژاد را بدون دانستن دقیق تاریخ و محاسن فرهنگی آن نمی توان قضاوت کرد. چنین رفتاری را متاسفانه ایرانیان با برادران افغان خود که از قضا بسیار شبیه ایرانی ها هم هستند در طول سالیان اخیر بسیار کرده اند؛ یا قضاوتی که هر نژاد ایرانی از نژاد های دیگری که در ایران زندگی می کنند معمولاً تحقیرانه و متکی به یک دسته بندی کلی بدون دلیل اساسی است. این رفتار ها را می توان در بسیاری از قضاوت ها و لطیفه های ایرانی دید. آیا وقتی ما با دلایل واهی اقوام مختلفی را که مشترکات بسیاری با ما دارند و با ما در یک کشور زندگی می کنند را به تمسخر می گیریم می توانیم با هم هویت واحد قوی بسازیم!؟ چنین رفتارهایی باعث چند دستگی جامعه و عدم کارایی آن میشود. متاسفانه چنین رفتاری را می توان در ایرانیانی که در خارج از ایران زندگی می کنند هم دید. رفتاری که باعث می شود به طور مثال ایرانیان چینی ها و عرب ها را در محافل خود به تمسخر بگیرند. کلاً این امر که بسیاری از ایرانیان اصرار دارند که ثابت کنند که از نژاد آریایی هستند یکی از سمبل های تفکر نژاد پرستی ما ایرانیان است. حال نکته جالب این است که بسیاری از علایم نژاد آریایی همچون قد بلند و چشم آبی در کمتر ایرانی دیده می شود که از چند هزار سال پیش صدها نژاد دیگر هم به ایران مهاجرت کرده اند یا تاخته اند و ایران امروزی ما ترکیبی از اقوام متفاوت است.


۵. قانون مداری:

من کلاً در این نوشته سعی نکردم که مشکلات فرهنگی ایرانیان را از زاویه نهادینه نشدن مدرنیسم و تقابل سنت و مدرنیته در جامعه نگاه کنم که اگر نیک بنگریم قسمتی از مشکلات ذکر شده در بالا، قبلاً در جوامع دیگر هم وجود داشته است و در فرایند مدرن شدن این جوامع این مشکلات تضعیف شده است. پس می شد که این مشکلات را به عدم نهادینه شدن مدرنیته در ایران مربوط کرد که البته من سعی کردم از زاویه ای دیگر به آنها بنگرم. یکی از نمادهای این مشکلات که از عدم نهادینه شدن مدرنیته ناشی می شود عدم احترام به قوانین است.
بسیاری از قوانین موجود در جوامع نتیجه فرایند مدرنیزاسیون جامعه است که لزوماً ریشه در اخلاق دینی و سنتی جامعه ندارد. ایرانیان اصولاً درک صحیحی از اهمیت قوانین ندارند و به همین خاطر به قوانین بی احترامی می کنند. قانون نتیجه فکر عقلا جامعه برای بهینگی اجتماع است که بدون رعایت آن جامعه از مسیر بهینه خود خارج می شود. یکی از وظایف جامعه و خانواده در پرورش بچه و نوجوان، نهادینه کردن اخلاق است و اخلاق در کنار قوانین جامعه وسیله ای برای کنترل خودخواهی فردی ما انسانهاست. ولی رعایت قوانین جامعه مدرن، در اخلاق ایرانیان نهادینه نشده است و بسیاری از ایران به شکستن قوانین افتخار می کنند بدون اینکه درک کنند چگونه به خود و جامعه آسیب می رسانند. واضح است که علاوه بر عدم نهادینه شدن قوانین در نظام اخلاقی افراد، سیستم ضعیف نظارت بر اجرای این قوانین در ایران، نقشی اساسی در افزایش قانون شکنی دارد. برای درک بهتر از عدم احترام به قوانین در ایرانیان به چند مثال روی می آورم.
١.۵- قوانین راهنمایی و رانندگی: ایرانیان بسیار بد میرانند و بسیار بد از خیابانها گذر می کنند که عامل اصلی داشتن پر حادثه ترین جاده های دنیا در ایران می باشد. هر کدام از قوانین راهنمایی دلایل خود را دارد که رعایت آن موجب بهتر شدن سیستم رفت و آمد شهر و امنیت بیشتر می شود ولی متاسفانه اکثر ایرانیان یا این امر را نمی دانند و یا خود را به ندانستن می زنند. این رفتار در ایرانیان خارج از ایران هم، متاسفانه دیده می شود. گذر از خیابان بدون اعتنا به رفت و آمد وسایل نقلیه، راندن ماشین در مسیرهای غیر مجاز و عدم رعایت محدوده مجاز سرعت، گوشه ای از بی احترامی ما ایرانیان به قوانین راهنمایی و رانندگیست. اینکه آمار تصادف در ایران با کمتر کشوری در دنیا قابل مقایسه است گواهی بر این امر است.
۲.۵- قوانین اقتصادی: بسیاری از قوانین اقتصادی جامعه مدرن که بر پایه علم اقتصاد بنا شده است، از طرف ایرانیان مورد بی احترامی قرار می گیرد که دولت مردان ما در ایجاد آن به شدت مقصرند. به طور مثال سیستم مالیاتی در جوامع مدرن شریان حیات اقتصادی حکومت هاست که بدین وسیله حکومتها مدیون ملت می شوند و در قبال تک تک افراد جامعه مسوول می شوند. این مالیات ریشه بسیاری از خدمات اجتماعی و وسیله ای برای ایجاد عدالت اجتماعی می باشد. این مالیات باعث می شود که حکومت ها وابسته به مردم خود و در نتیجه پاسخگو باشند و وقتی فردی مالیات می دهد دولت موظف است که حقوق شهروندی او را تامین کند. حال در ایران این سیستم مالیاتی به جای اینکه به عدالت اجتماعی بپردازد، خود در ایجاد فاصله طبقاتی موثر است؛ چون درصد مالیات پرداختی بین فقیر و غنی تقریباً یکسان است که این بسیار ناعادلانه می باشد. جدا از آن ثروتمندان به علت ضعف نظارت در نظام مالیاتی و عدم نهادینه شدن قوانین اقتصادی در اخلاق خود، معمولاً راهکاری برای فرار از دادن مالیات پیدا می کنند. نپرداختن مالیات گوشه ای از نقض قوانین اقتصادی در ایران است. نقض قوانین اقتصادی را در جاهای بسیار دیگری هم می توان دید که از آن جمله می توان به حجم بالای کالای قاچاق وارداتی در ایران اشاره کرد.




در پایان باید یاد آوری شود که مقاله فوق لزوماً همه مشکلات فرهنگی ما ایرانیان را دربر نمی گیرد ولی می تواند بیانگر قسمت اعظمی از مشکلات فرهنگی ما باشد. قدم اول برای حل هر مشکلی، دیدن آن مشکل و باور به مخرب بودن آن مشکل است و هدف اصلی از نوشتن این مطلب هم چیزی جز این نبوده است. وقتی ما مشکل را ببینیم و عمق زشتی آن را درک کنیم قاعدتاً تلاشی فراوان برای حل آن می کنیم. آشکار است که با حل کردن تدریجی این مشکلات می توان قدمی جدی در پویا کردن زندگی خودمان و بهتر کردن جامعه های اطرافمان برداریم و هویتی نو از ایرانی بسازیم.
در اینجا جا دارد از همه دوستانی که به صورتی در نقش بستن مطالب بالا دستی داشته اند تشکر کنم. چه آنانی که با هم صحبتی هایشان در آفرینش این افکار نقش داشته داشته اند چه آنانی که این مطلب را خوانده اند و نظرات سازنده شان را با من مطرح کرده اند و چه آنانی که من را در نوشتن این مطلب تشویق کرده اند
.

Saturday, November 15, 2008

آموزش و پرورش در ايران باستان

آموزش و پرورش در ایران باستان

کلید موفـقـیت در مقاصد تربیتی هر ملت را باید از راه تحقیق در زمین های مختلف از جمله: اعتقادات،آرزوها آرمانها ، مسائل قومی و فردی کیفیت اعمال روزمره زندگانی آنها کشف کرد . مدارک موثق و مکفی درباره تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران ایران باستان در دست نیست و آنچه نیز به همت و مساعی محقـقـین تا کنون کشف شده ناتمام است . دامنه همین تحقـیقات ناقص نیز راجع به تاریخ و آثار و زبانهای ایران باستان به حدی است که عمر یک نفر کفاف احاطه به کلیه آنها را نمی دهـد و مطالعات در زمینه تحقیقات راجع به ایران باستان ، پس از تحصیلات ممتد و آشنایی کامل با چندین زبان جدید و قدیم را ایجاب می کند .
اهتمام مربیان در ایران باستان به دو منظوراساسی معطوف بود : یکی ابقای تمدن و اندوخته های معنوی خود و دیگری رو به رو شدن با تغییراتی که در آن زمان نیز کم وبیش رخ می داده است . بنابراین ، محتاج به تعلـیم و تربـیت نورسـتگان و جوانان خود بودند و برای عـملی کردن این دو مـنظور به وسـایلی متوسـل می شدند و روشی به کار می بردند که آنها را زودتر به مقصودشان برساند .(1)
امروز نیز ما بر آنیم تا با بررسی نظامات حاکم بر آموزش و پرورش در ایران باستان به تدابیری که نیاکان ما برای تربیت فرزندانشان به کار می بردند ،دست یابیم و با تجزیه و تحلیل این تدابیر نقاط مثبت و منفی آن را تشخیص دهیم و در صورت لزوم آنها را سرمشق و الگوی کارمان قرار دهیم و از این یافته ها در امر آموزش وپرورش ــ البته در جای خودش ــ استفاده نماییم .
اکنون نیز سعی داریم تا با بررسی همه جانبه آن به اهداف فوق نائل آییم باشد که پیوندگان علم و دانش در این مختصر با دیده اغماض بنگرند و بتوانند ره توشه ای ناچیز برای پیشبرد تعلیم و تربیت کشورمان برگیرند .


سابقه تاریخی آموزش و پرورش در ایران باستان

بررسی و مطالعات در احوال اجتماعی اقوام باستان نشان دهنده آن است که اولین آموزش ها در جوامع کهن، آموزش و پرورش دینی بوده و همواره تعلیم و تربیت را از دیدگاه معنوی در نظر گرفته اند . در ایران باستان نیزبدین منوال بوده است که به خاطر ایجاد حس مسئولیت اجتماعی و علاقه مندی به آداب و رسوم و سنن خانوادگی و میهنی و ایجاد فضائل اخلاقی و کسب دانش و نشان دادن راه و روش زندگی و روابط اجتماعی به دین متوسل می شدند و به تعلیم و تربیت معنوی افراد از ایام کودکی توجه می کردند و بهترین وسیله از این لحاظدرک آئین و تعلیمات دینی زرتشت بود .
کیش زرتشت که در تشکیل سازمان فرهنگ ایران عامل بوده ، سالیان دراز محدود به نواحی شرقی ایران بود و بعدها این جنبش دینی به سرزمین ماد و پارس راه یافت . اوّلین مکتب آموزش و پرورش در ایران باستان ،آموزش تعلیمات دینی زردشت بوده و آتشکده ها و دیرها به جای مدرسه به کار می رفته و آموزگاران و استادان نیز همان پیشوایان دینی بوده اند که به نامهای : مغ ،هیربد و موبد به تعلیم علوم دینی و علمی می پرداختند .
از همان دوره اوستایی یعنی پیش از عهد هخامنشی ، معلم روحانی نزد مردم دارای قدر و منزلت بسیار بود و همچنین مقام معلم به قدری شامخ بود که در اوستازرتشت به نام معلم خوانده شده است .
بی شک مقان و موبدان زرتشتی مربیان واقعی و معلمان نخستین مردم بوده اند و هر ایرانی از اوان خردسالی زیر نظر این گروه ، آموزش دینی و اجنماعی می دیده است . روحانیون زرتشتی ابتدا اوستا را تعلیم می دادند ولی رفته رفته علاوه بر دروس مذهبی ، به آموزش علوم خاص نیظیر نجوم ، ریاضی ، طب ، حقوق و دیگر علوم نیز مبادرت ورزیدند در میان مغان و موبدان زرتشتی ، آموزگار ، مدرس ، منجم ، پزشک و سالنامه نگار فراوان بود . اولین آموزش های متمرکز دینی توسط روحانیون زرتشت در آتشکده ها بود و در این مکان ، هم عبادت و نیایش و مراسم مذهبی صورت می گرفت و هم تعلیم و تربیت مردم در آنجا انجام می شد و همین آتشکده ها زمینه ای برای آموزش گاه های فردا بودند . لذا آتشکده های زرتشتی در ایران دانست .
از مطالب گفته شده می توان چنین استنباط کرد که مهمترین نقش دین در ایران باستان ، تأثیر آن در آموزش و پرورش بوده است . زیرا هر زرتشتی می بایست قسمتهایی از ادعیه و تعالیم اوستا را به خاطر داشته باشد و سرمشق کردار خویش قرار دهد و از وظایف و مراسم دینی خود آگاه باشد . دین زرتشت آموزش و پرورش نسلها را به صورت فریضه دینی و الهی مطرح کرده و پیروان خود را در مقابل تعلیم و تربیت دیگران مسئول می داند و هر زرتشتی موظف به فراگرفتن علم و آموختنئ آن به دیگران بود . بی جهت نیست که موبدان و مغان خود در کسب دانش پیشاهنگ دیگران بوده و در هر یک از زمینه های دانش زمان خود به مطالعات عمیق همت می گماشتند و در راه رستگاری خویش دمی از آموزش و پرورش دیگران بازنمی ایستادند . از جمله وظایف دینی و مذهبی هر زرتشتی شناختن گیاهان و جانداران مفید و مضر بوده و البته این علم را از کودکی می آموختند .
بدین ترتیب دیده می شود که آیین زرتشت بر دو پایه معنوی و مادی استوار است ،هم ادای وظیفه دینی بر هر زرتشت واجب است و هم شناخت طبیعت و مردم و جهانی که در آن زندگی می کنند . بر هر زرتشتی واجب است که از راه علم و تجربه محیط زندگی خویش را بشناسد و با دیده کنجکاوی به اشیاء و پدیدارها بنگرد بدین سان زرتشت به جز فریضه دینی مبنای تجربه های علمی و مقدمه ترقی و تعالی ایرانیان در علوم و صنایع بوده است .
پس در بیان قدمت و سابقه تاریخی آموزش و پرورش در ایران باستان باید گفت آیین زرتشت به راستی در شــش هزار سال پیش از میلاد یا بهترین شیوه و روش ، دانش اندوختن و کسب علم را رونق داد و توجه به آموزش و پرورش را به صورت یک فریضه دینی در آورد و بدان سبب است که می توان گفت علوم و معارف و آموزش و پرورش در ایران باستان ابتدا به ساکن پیدا نشده و از پیش زمینه های آن با تعالیم زرتشت فراهم شده است .

Saturday, November 1, 2008

جايگاه زنان در جامعه سنتي

توسعه اقتصادی سنن و فرهنگ های ضد زن را تعییر می دهد
گفت و گو کننده: سهراب رزاقی، فرنوش تهرانی
شنبه 27 اكتبر 2007
الهه رستمي استاد دانشگاه لندن، مدرسه عالی مطالعات اسیایی و افریقایی است. وی ابتدا در رشته اقتصاد در مقطع كارشناسي فارغ‌التحصيل شد. سپس دكتراي خود را در رشته جنسيت و توسعه گرفت.
به دليل علاقه اش به ايران و افغانستان و نزديكي فرهنگي و همسايگي اين دو كشور تحقيقات و مطالعات زيادي در اين باره و به ويژه روي زنان انجام داده است كه ما حصل اين تحقيقات در قالب مقالات؛رسالات و كتاب به رشته تحرير درآمده است.
اغلب تحقيقات دكتر رستمي بر روي زنان به ويژه وضعيت اشتغال و جايگاه زنان در جامعه مدني و نهادهاي غير دولتي متمركز بوده است.
حاصل اين تجريبات به خصوص تجربيات زنان افغان از جنگ در كتابي به نام زنان افغان جمع آوري شده و به زبان انگليسي منتشر شده است.
كتاب او درباره جنسیت اشتغال و اسلام گرایی در ایران که به زبان انگلیسی منتشر شده است در سال 1380 شمسي توسط جامعه ایرانیان به فارسی ترجمه و منتشر شد. علاوه بر آن او مقالات بسياري درباره فمينيسم؛و زنان در جامعه مدني ايران نوشته است.
شماره دوم نشريه عرصه سوم به موضوع جنسيت و جامعه مدني پرداخته است اين بهانه اي شد تا بتوانيم با دكتر الهه رستمي گپ دوستانه اي داشته باشيم.اين مصاحبه در ذيل آمده است كه مي خوانيد:
-مساله جنسيت دو سه دهه اي است كه مجور اصلي مباحث توسعه تبدیل شده است .تلقي و نظر شما درباره مساله جنسيت چيست؟و چرا رويكرد جنسيتي در عرصه اجتماعی دارای اهمیت است؟
اين بحث از مساله زنان شروع شد و به مساله جنسيت رسيد.هم اكنون پس از گذشت 30 سال كساني هستند كه معتقدند واژه جنسيت نيز مي تواند مشكل ساز باشد.وقتي ما بحث درباره مساله زنان، حقوق زنان و يا بهتر بتوان گفت برابري حقوق زنان با مردان را شروع كرديم برخي از مدافعين حقوق زنان به اين نتيجه رسيدند كه واژه زن، واژه چندان دقيقي نيست.چرا كه زنان بخش يك دست جامعه نيستند.يعني از نظر طبقاتي سن نژاد و قوميت و مذهب و فرهنگ و ..... متفاوت هستند. از سوی دیگر اگر ما بخواهيم ازنظر احقاق حقوق مساوي به پاي مردان برسيم نمي توانيم مساله مردان را از مسائل زنان جدا كنيم.به نظرمن این بحث جامع و درستي است و به همين دلايل ما باید این مسایل را از ديد جنسيت نگاه كنيم.
منتهي مشكلي كه وجود دارد اين است كه مساله جنسیت امروز در وب سايت هاي تمام نهادهاي بين المللي از جمله بانك جهاني و سازمان های غیر دولتی بین المللی و آژانس هاي ملل متحد و حتی کمپانی های چند ملتی نیز مطرح شده است. یعنی عملا در غرب مساله جنسيت و حقوق مساوی زنان و مردان به حالتي شعاري و تزئيني تبديل شده است. و این در صورتی است که پس از سالها مبارزه هنوز راه درازی است تا رسیدن به تساوی حقوق جنسیتی. در نتیجه وقتي به اين چرخه نگاه مي كنيم مي بينيم كه از مسیله زنان شروع كرده ايم و به بحث جنسيت رسيده ايم ولي مي بينيم كه هنوز هم مسائل زنان چه در كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه حل نشده است.
-يعني مساله زنان همچنان لاینحل باقي مانده است؟
من معتقدم كه بايد به مسائل زنان به طور واقعي رسيدگي شود نه اينكه صرفا جنبه شعاري داشته باشد.ولي از طرفي هم اگر بخواهيم مسائل زنان را حل كنيم نبايد آن را جدا از مسائل مردان بدانيم.
به طور كلي در كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه از نظر قانونی و قانون اساسي مردان و زنان از حقوق مساوی برخوردار هستند ولي در عمل تساوی حقوقی ديده نمي شود.اين مساله مهمي است كه بايد روي آن كار شود ولي تا چه حد واژه جنسيت مي تواند در اين امر كمك كند جاي بحث دارد.
-شايد به همين دليل است كه ما شاهد یک دگر دیسی هستیم . از سوی سازمان ملل متحد دهه 70 ميلادي دهه ی "زنان و توسعه" نامگذاري شد و در دهه بعد " زنان وتوسعه" به "جنسيت و توسعه "تغيير کرد.مي خواستم بدانم كه تلقي شما بطور دقیقتر از جنسيت چیست چون تعابير مختلفی از آن وجود دارد ؟ و شما چه نگاهي داريد؟يعني اگر می گوییم سازماني دارای رويكرد جنسيتي است به چه معنايي است؟
سوال بسيار مهمي است.براي همين من مثال نهادهاي بين المللي را آوردم.احقاق حقوق مساوي زن و مرد با تغییر وازه ها از مسایل زنان به مسایل جنسیت بدست نمی آید. مسائل حقوق مساوي زن و مرد را بايد از دو ديدگاه نگاه كنيم.يكي با ايجاد امكانات (آموزش، اشتغال، بهداشت) و تغيير قوانين به نفع زنان كه باز هم اين سوال مطرح مي شود كه اصلاحات قانونی تا چه حدي مي تواند به حقوق مساوي زن و مرد كمك كند.دوم این كه براي رسيدن به حقوق مساوي زنان و مردان علاوه بر ایجاد امکانات و مسائل حقوقي بايد به فرهنگ،و سنت نيز توجه شود.سنت و فرهنگ دو امر مهمي است كه مي تواند مانع رسيدن به تساوي حقوق زن و مرد و حتي تغيير قانون شود. ولی من معتقدم كه با ايجاد امكانات (آموزش بهداشت و اشتفال) مي توان سنت و فرهنگ را نيز تغيير داد.البته برخي از محققان معتقدند كه مسائل سنتي و فرهنگي می توانند اين قدر قوي باشند تا از احقاق حقوق مساوي بين زن و مرد جلو گیری کنند حتی اگر قوانین اصلاح شوند و امکانات آموزش بهداشت و اشتفال برای زنان بطور مساوی ایجاد شود. برای مثال در خيلي از كشورهاي آسيايي به دلایل فرهنگی و سنتی حتي در خانواده هاي مرفه بسيار ديده مي شود كه ابتدا مردان و پسران خانواده غذا مي خورند و بعد زنان و دختران.شايد اين امر در اين خانواده ها ايجاد سوءتغذيه نكند ولي در خانواده هاي فقير اين باعث بروز سوءتغذيه در دختران و زنان مي شود. این در صورتی است که خود زنان مسوول تغذیه خانواده و تقسیم غذا بین افراد خانواده هستند. در بعضی از کشورهای آفریقایی ختنه زنان غیر قانونی است ولی اجرا می شود و ختنه دختران جوان به دست مادر بزرگ انجام میگیرد. مثال دیگر در كشورهاي توسعه يافته و برخی از کشورهای در حال توسعه جمعيت زنان چند درصد بيشتر از مردان است و اين مساله در ايران نيز وجود دارد(چيزي نزديك به 8 درصد) كه این ثابت می کند در این کشورها زنان از امکانات بهداشتی برخوردار هستند. ولي در بسیاری از کشورها ی در حال توسعه جمعيت زنان نسبت به مردان كمتر است.در صورتي كه از نظر بيولوژيكي زنان قوي تر از مردان هستند و در نتيجه طول عمر بيشتري دارند. بحث من این است که مرگ و میر در میان زنان و شرایط نا مساوی بین زنان و مردان شاید در شرایطی مربوط به مسایل فرهنگی و سنتی باشد ولی به اعتقاد من اگر امكانات براي زنان ايجاد شود مسائل فرهنگي و سنتي تاثیر پذیر خواهد بود.
-منظور شما از امكانات چيست؟
منظورم از امكانات؛امكانات آموزشي، بهداشتي و اشتغال است. به اعتقاد من رشد اقتصادی نهایتا مسایل فرهنگی و سنتی ضد منافع زنان را تغییر خواهد داد.
-ولي شما خودتان مثال زديد كه در خانواده هاي مرفه نيز نگاه سنتي وجود دارد.پس امكانات اقتصادي صرفا نمي تواند وسيله اي براي تغيير سنت و فرهنگ شود.آيا اينطور نيست؟
متوجه هستم كه شما نظر من را به نوعي رد مي كنيد.صحبت شما كاملا درست است ولي به نظر من رشد اقتصادی و ايجاد امكانات می تواند باعث بهبود وضعيت زنان شود. در نتيجه من روي اين مساله تاکید مي كنم كه اقتصاد مي تواند موثرتر از فرهنگ و سنت باشد. اگر چه بعضی سنت ها و بعضی فرهنگ ها مي تواند مانع رسيدن به احقاق حقوق زنان باشد ولي با ايجاد امكانات مي توان سنت و فرهنگی که موجب فقر مادی و فرهنگی زنان شود تغيير داد.
-اما مي بينيم كه مقاومت سنت در برابر اين تغييرات بسيار است...
متاسفانه این یک واقعیتی است که در بعضی کشورهای در حال توسعه مشاهده می شود. ولی به اعتقاد من اگر اين دو را در ترازو بگذاريم كفه ترازو به آن سمت خواهد رفت که توسعه اقتصادی سنن و فرهنگ های ضد زن را تعییر می دهد و قدم مثبتی است در راه بدست آوردن حقوق مساوی بین زنان و مردان .
وقتي بحث جنسيت و بحث زنان مطرح مي شود مي بينيم كه در بحث جنسيت شرايط محيطي . فرهنگی موثر است.در واقع نگاهي كه محيط اجتماعی به زن دارد.به دليل شرايط نابرابر كه همچنان تداوم می یابد اساسا بحث هايي كه ما مطرح مي كنيم بيشتر باعث تداوم نابرابري مي شود و در حد شعار باقي مي ماند.به نظر شما چه راه كار هایی وجود دارد كه از اين وضعيت خارج شويم.چون مي بينيم كه فرهنگ ها ی مسلط هنوز هم مقاومت مي كنند.حتي در فرهنگ مدرن نيز به نوعي اين مساله بازتوليد مي شود.هنوز هم شاهد فرهنگ مرد سالاري در بسياري از كشورها هستيم.چه اقداماتي بايد انجام داد كه بتوانيم تا حدودي به اين اهدافي كه مي گوييم در حد شعار باقي مانده خارج شويم و اين امر تبلور عيني پيدا كند؟
با توجه به پيشرفتهايي كه از نظر علمي، اقتصادي و غيره داشته ايم ولي همچنان شاهد سيستم مردسالاري جهانی هستيم.با آنكه در زمينه حقوق تساوی زنان با مردان نسبت به 50 و حتي 20 سال پيش تغييرات زيادي شده است ولي حتي در كشورهاي توسعه يافته هم زنان عقب تر از مردان هستند.
-يعني شما معتقديد كه فرهنگ مردسالار در تار و پود جوامع تنيده شده است و برون رفت از آن كار ساده اي نيست؟ اما با این حال راههایی وجود دارد برای خروج از این شرایط بسته و.....
من فكر مي كنم مسائل مادي ( امكانات بهداشتي و اشتغال و آموزشي ) امر مهمی است براي رسيدن زنان به حقوقشان.تغيير قوانين نيز بسيار اهميت دارد ولي همينطور كه قبلا نيز اشاره كردم مي بينيم كه در يك شرايطي قوانين مساوي است ولي در عمل شرايط مساوي ديده نمي شود.ديگر مساله مهم كه مي تواند تاثيرگذار باشد مبارزات زنان است و پشتباني مردان از مبارزات آنان است. من معتقدم كه در ايران در عرض 10-15 سال گذشته كه جنبش زنان براي رسيدن به حقوق خود دست به مبارزه زده است؛دستاورد هاي زيادي داشته است.از جمله اين دستاوردها تغيير هایی در فرهنگ مردسالاري در میان خانواده هاي ايراني بوده است. برای مثال حتی در بسیاری از خانواده هايي كه سنتي هستند كار كردن و دانشگاه رفتن دخترانشان بلا مانع است. دو سال پیش روی مقاله ای در رابطه با اشتغال زنان در ايران کار میکردم و به خانواده هايي برخورد كردم كه سنتي بودند ولي دخترانشان به سر كار مي رفتند و با كار كردن دخترانشان مشكلي نداشتند. در نتیجه ايجاد امكانات و مبارزه زنان و پشتيباني مردان از مبارزات زنان بسيار مهم است.
-مشكل ديگري كه ما داريم اگر چه قوانين و حقوق مهم است ولي ضعيف ترين لايه اي كه مي توان در آن تغيير ايجاد كرد لايه حقوقي جامعه است.اما لايه هاي ديگري نيز هستند كه تغيير دادن آن بسيار سخت و مشكل است. بعنوان مثال ما در حدود يك صد سال است كه قانون اساسي داريم و بحث حاكميت قانون مطرح است ولي عملا مي بينيم كه قانون اجرا نمي شود.در مورد موضوع زنان نيز اگر در عرصه حقوقی تحولي ايجاد شود ولي در لايه هاي ديگر جامعه تغييرات صورت نگيرد عملا چندان تغییری ایجاد نخواهد شدو وضعيت آنان به همين صورت باقي خواهد ماند اگر چه نمي توان منكر شد كه تغييرات اندك نيز خود نشانه پيشرفت است ولي در مجموع بايد به تغييرات اساسي تري فكر كرد؟نظر شما چيست؟
به اعتقاد من جنبش زنان ایران نسبت به بسیاری از کشورهای در حال توسعه موفق تر بوده است. تا زمانی که مبارزه برای احقاق حقوق وجود دارد جا برای احقاق حقوق هست . راه دشوار و پر پیچ و خمی است ا ما مي توان موفق شد.
-براي آنكه بدانيم يك سازمان جامعه مدني داراي نگاه جنسيتي است چه شاخصه هايي را بايد داشته باشد؟ما چگونه مي توانيم ارزيابي كنيم كه اين سازمان داراي رويكرد جنسيتي است؟
از نظر تئوری بحث جامعه مدني در غرب بر مي گردد به نظریات مختلف آدام اسمیث هگل و کارل مارکس در قرون 18 و 19 میلادی و بحث آنتونیو گرامشی در قرن بیستم و تا به بحث فمینیست ها امروز و در سالهای اخیر بحث بانک جهانی. به اعتقاد اقتصاد دانان سیاسی کلاسیک قرن 18 و 19 جامعه مدنی باید از دولت جداباشد. به اعتقاد این لیبرال ها جامعه مدنی فضایی است برای احقاق حقوق فردی مالکیت خصوصی و فعالیت های بازار. این فضایی است که افراد رها از دخالت دولت با یکدیگر ارتباط (اقتصادی ) برقرار می کنند و در چنین فضایی ماهیت دولت ها دموکراتیک خواهد شد. جامعه مدنی از طرفی قدرت دولت را محدود می کند ولی از طرفی هم از جانب دولت حمایت می شود. در مقابل این نظریه از دید مارکس جامعه مدنی فضای مبارزات طبقاتی است. آنتونیو گرامشی معتقد بود که فعالین جامعه مدنی اگر با ایدئو لوژی دولت موافق باشند از دولت حمایت می کنند وگر نه بر ضد دولت فعالیت خواهند کرد. فمینیست ها معتقدند که ورود زنان به جامعه مدنی متفاوت است با ورود مردان به جامعه مدنی. بر جوامع مدنی هنوز مردسالاری حکم فرما است. در نتیجه جوامع مدنی ضرورتا فضایی برای احقاق حقوق زنان و دمکراسی به معنای واقعی نیست.
در کشورهای در حال توسعه آفریقا آسیا و آمریکای لاتین نیز تاریخ جامعه مدنی بر می گردد به قرون 17 و 18 میلادی و به وجود آمدن اجتماعات مذهبی و فلسفه حمایت از فقرا. در دوران گسترش سیاست های استعماری غرب جوامع مدنی شکل جنبش های ضد استعماری و جنبش های ملی گرایی گرفتند. در نتیجه در بعضی موارد این جنبش ها (جامعه مدنی ) بر ضد دولت ها و در موارد دیگر این جنبش ها (جامعه مدنی ) در کنار دولت ها و بر ضد استعمارگران فعالیت داشتند.
در سالهای اخیر سازمان های غیر دولتی و سازمان های حقوق بشر و زنان و محیط زیست و کارگری و مذهبی و قومی و غیره ..... به خصوص اگر فعالیت ها یشان به کار داوطلبانه طرفدارانشان وابسته باشد همه بخشی از جامعه مدنی محسوب می شوند. در این چارچوب این سازمان ها هم مستقل از دولت ها هستند و هم ازبازار و از آنجاکه از حقوق اقشار آسیب پذیر اجتماع دفاع می کنند دموکراتیک نیز محسوب می شوند. ولی از آنجا که تعداد چنین سازمانهایی در سطح جهانی به صد ها هزار می رسد و در سالهای اخیر اکثر این سازمان ها بودجه خودرا از کمک های دولت ها و نهادهای بین المللی تامین می کنند این سوال مطرح است که تا چه حد این سازمان ها مستقل هستند و تا چه حد از حقوق اقشار آسیب پذیر اجتماعی دفاع می کنند و تا چه حد دموکراتیک هستند.
امروز در غرب بحث جامعه مدني نیز مانند بحث جنسیت مد روز شده است و دولتها و سازمان هایی مانند بانک جهانی و سازمان های غیر دولتی بین المللی و حتی شرکت های چند ملیتی نیز از جامعه مدنی دم میزنند .به اعتقاد نیو لیبرالیسم دولت ها باید کوچک شوند و بازار و جامعه مدني مسیول حل مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است. در این کشورها این سیاست باعث شدت فقر شده است و البته زنان و کودکان دختر در هر جامعه ای از فقیرترین فقیر ها هستند. گزارش اخیر یونیسف نشان می دهد که در امریکا و انگلیس کودکان و نوجوانان - در مقایسه با کودکان و نو جوانان دیگر کشورهای توسعه یافته - در شرایط فقر بیشتری بسر می برند. مشکل در این جوامع این است که نقش دولت در ایجاد امکانات اموزشی و بهداشت و اشتغال کم شده است و نقش بازار و خصوصی سازی پر رنگ شده است و نقش جامعه مدنی فقط به طور نمایشی پر رنگ شده است و عملا نهادهای جامعه مدنی قدرت اقتصادی و سیاسی لازم را ندارند تا بتوانند بشکل موثر از حقوق اقشار اسیب پذیر اجتماع دفاع کنند و برای بهبود وضع آنان فعالیت کنند.
از دید بین المللی نیز موضع آمريكا و نیو کانسروتیو ها در مورد جامعه مدني قابل توجه است. آنها از بحث جامعه مدنی برای گسترش اهداف سیاسی و میلیتاریستی خود سو ءاستفاده می کنند. برای مثال برای صدور دموکراسی و آزادي زنان و حقوق بشر به مدل نیوکانسروتیو ی صندوق کمک های مالی برای جوامع مدنی و به خصوص برای سازمان های غیر دولتی تعیین می کنند.
دور از این مفهوم نیولیبرالی و نیوکا نسروتیوی بحث جامعه مدنی برای پیش برد دموکراسی بسیار مهم است به خصوص در رابطه با مساله جنسیت و حقوق مساوی زنان با مردان. جوامع همانطور که به دولت و بازار احتیاج دارند که امکانات اقتصادی و اجتماعی و قانونی برای رفاه شهروندان ایجاد کنند به جامعه مدنی (سازمان های زنان – سازمان های صنفی – سازمان های فرهنگی برای گروهای متفاوت اجتماعی از نظر قومی و مذهبی و غیره.... ) احتیاج دارند تا اقشار آسیب پذیر اجتماعی بتوانند از حقوق مدنی خود در مقابل نابرابری هایی که دولت و بازار می توانند برای این گروهها به و جو د بیاورند دفاع کنند. مساله مهم این است که جامعه مدنی مستقل از دولت و بازار باشد و از درون دل مردم-به ويژه قشر پايين-در آمده باشد.
در رابطه با جامعه مدنی و جنسیت نقش خانواده را نیز باید در نظر داشت. به این معنی که زنان و اقشار آسيب پذير جامعه مي توانند از فشارهای خانواده و سنت و فرهنگ ضد منافع زنان به جامعه مدنی (سازمان های زنان و سازمان های غیر دولتی زنان ) پناه ببرندو با کمک انها از حقوق خود دفاع کنند.
يك مساله مهم این است که تا چه حد سازمان هاي غير دولتی مي توانند نهادهاي جامعه مدني باشند؟ اگر سازمان های غیر دولتی از درون دل مردم به ویزه قشر اسیب پذیر اجتماع در آمده باشند می توانند بخشی از جامعه مدنی باشند. ولی اگر بودجه يك سازمان غير دولتي از دولت و يا نهادهاي بين المللي تامین شود این سوال پیش می آید که اين جامعه مدني بايد به کی پاسخگو باشد؟به زنان و دیگر گروه هايي اجتماعی که به این سازمان ها نیاز دارند و یا به دولت ها و سازمان های بین المللی که بودجه آنان را تامین می کنند. البته در سطح جهانی سازمان های غیر دولتی وجود دارند که از دولت ها و نهادهای بین المللی کمک مالی می گیرند چون بدون بو دجه کافی امکان کار کردن ندارند ولی سعی دارند تا جای امکان استقلال کاری خودرا حفظ کنند و پاسخگو به زنان و دیگر گروه های آسیب پذیر اجتماعی باشند تا به دولت ها و نهاد های بین المللی .ولی واقعیت این است که نمی شود انکار کرد که علامت سوال بسیار بزرگی بالای سر این سازمان ها است که آنها به کی پاسخگو هستند.
من در این چند سال اخیر که روی مسایل زنان افغان کار می کردم از مسائل ايران دور بوده ام ولي به نظر مي رسد كه تب جامعه مدني و سازمان هاي غيردولتي در ايران هم همچون بسياري از كشورهاي جهان شدت يافته است. اما با تحقیقی که چند سال پیش روی سازمان های غیر دولتی زنان در ایران داشتم به این نتیجه رسیدم که تعدادي از سازمان هاي غير دولتي زنان در ایران سازمان های واقعی جامعه مدنی هستند زیرا عملكرد آن ها هم مستقل از دولت و هم مستقل از نهادهاي بين المللي است . به علاوه اين سازمان ها براي احقاق حقوق زنان مبارزه مي كنند و هدفشان تغيير قوانين و آگاه كردن زنان جامعه نسبت به مسائل مختلف اجتماعي بوده است. شايد دليل آن هم اين باشد كه برخی از سازمان هاي غير دولتي زنان در ایران از دل جنبش زنان در آمده اند و ما اين را در خيلي از كشورها نمي بينيم.
- سوال را به شكل ديگري مطرح مي كنم.در ايران سه نوع نگاه وجود دارد براي اينكه يك سازمان را داراي رويكرد جنسيتي بناميم.
يك نگاه اين است كه تعدادبرابر زنان و مرداني كه در يك سازمان وجود دارد -نشانگر رويكرد جنسيتي یا فقدان آن درسازمان است. نگاه دوم مربوط مي شود به سیاست ها وبرنامه هاي سازماني است كه بر روي مسایل زنان متمرکز است.نگاه سومي هم وجود دارد و آن نتايج و ذینفعان اصلی برنامه ها است.سوال من اين است كه كداميك از معيارها مي تواند درست باشد؟
همه اين نگاه ها مهم است.هم تعداد؛هم برنامه و هم نتايج. حضور زنان در سازمان هایی که بخشی از جامعه مدنی هستند بسیار مهم است. ولی به این معنا که این تعداد نمایشی نباشد و این زنان به مسایل جنسیتی آگاه باشند و در راه احقاق حقوق مساوی برای تمام زنان جامعه مبارزه کنند و به خصوص نسبت به احقاق حقوق زنان اسیب پذیر و اقلیت ها حساس باشند.
بگذاريد براي شما مثالي بزنم.شايد برايتان جالب باشد بگويم كه در افغانستان چه در سازمان های غیر دولتی و چه در پارلمان زنان بسیاری فعالیت دارند. به خصوص تعداد زنان در پارلمان افغانستان بيشتر از تعداد زنان در پارلمان انگلستان است!ولي از طرفي هم مي دانيم كه وضعيت زنان افغانستان بسيار اسف انگيز است. زیرا افغانستان کشوری است که استقلا ل ندارند و تحت اشغال خارجیان است و جنگ و خشونت این کشور را رها نکرده است. در نتیجه پر و بال این زنان شجاع سخت بسته است تا زمانی که از جنگ و خشونت و تحت اشتغال خارجیان رها شوند.
-در ایران برخی از گروههای زنان گاهي نگاه مردسالارانه تري نسبت به مسائل زنان دارند تا مردان.اين امر حتي در برخي سازمان هاي زنان نيز ديده مي شود كه حتي اين رويكرد را بازتوليد مي كنند....
بله به خصوص اين مساله در غرب نيز ديده مي شود.به عنوان مثال در آمريكا ما شاهد افزايش تعداد زنان سرباز هستيم كه بسياري از سازمان ها و نهادهاي زنان آن را نشانه تساوی حقوق زنان و مردان مي دانند ولي من به اين مساله بسيار انتقاد دارم.ورود زنان در ارتش يعني شركت دادن زنان در شكنجه و کشتار مردم. برای مثال شرکت زنان آمریکایی در شکنجه زندانیان در زندان ابو غریب در عراق.
به اعتقاد من پشتیبانی مردان از سازمان های زنان بسیار مهم است .من در سفر قبلي ام به ايران در جلسه اي شرکت کردم در رابطه با زنانی که در جريان 8 مارس دستگير شده بودند. يك مساله توجه من را جلب كرد و آنهم حضور پررنگ آقايان بود. شما چنين چيزي را در غرب نمي بينيد.مردان و جوانان غربي آگاهي جنسيتي ندارند و مساله زنان برايشان مهم نيست.وقتي سوال كردم كه براي چه آقايان اينجا آمدند و اينكه آيا آنان به احقاق حقوق زنان معتقد هستند جوابي كه شنيدم برايم جالب بود.مساله احقاق حقوق زنان نه تنها براي جوانان جا افتاده است.بلكه بسياري حقوق زنان را بخشي از پروسه دموكراسي مي دانند.
-مي شود از زاويه ديگر نيز به اين مساله نگاه كرد.چون در ايران همه چيز سياسي مي شود احقاق حقوق زنان نيز در اين فرایند قرار گرفته است و شايد مردان آنرا هم به عنوان ابزاري براي پيشبرد اهداف سیاسی خودشان در نظر مي گيرند.چرا كه هم اكنون پويا ترين جنبش؛ جنبش زنان است.يعني همچنان نگاه مردسالارانه مسلط است
اگر اين واقعا باعث دموكراتیک سازی جامعه شود بسیار مهم است.جنبش زنان در ايران عملا يكي از پيشروان جنبش دموكراسي است.من معتقدم كه در انتخابات دور هفتم و هشتم-آقاي خاتمي-زنان نقش بسيار مهمي داشتند و هنوز هم نقش مهمی را ایفا می کنند هم در عرصه احقاق حقوق زنان و هم در عرصه دمومراتیک سازی جامعه.
-شما فكر مي كنيد كه با توجه به اينكه جامعه مدني در ايران جديد است-يعني به عبارتي حداکثر عمرش به صد سال مي رسد-آيا جامعه مدني مي تواند طلايه دار يك نهضت جديد شود.در مورد جنسيت چه اقداماتي مي تواند انجام دهد كه در پيشبرد آن موثرترباشد؟ا
جامعه مدنی به تنهایی نمی تواند مسایل اجتماعی را - که مسایل جنسیتی نیز یکی از مسایل مهم یک اجتماع است - حل کند. در ایران مانند دیگر کشورهای دنیا جامعه مدنی فقط در کنار نقش دولت و نقش بازار به تکامل میرسد. نقش دولت به خصوص در توسعه اقتصادی و ایجاد امکانات (آموزش بهداشت اشتفال) بسیار مهم است زیرا جامعه مدنی در عرصه اقتصادی نمی تواند جایگزین دولت شود. مساله مهم دیگر این که در حال حاضر ایران مانند دیگر کشورهای منطقه با خطرجنگ و گسترش اهداف سیاسی و میلیتاریستی نیو کانسروتیوها مواجه است و تجربه افغانستان و عراق نشان داده است که تنها در شرایط استقلال ملی اقتصاد و جامعه مدنی می تواند رشد کند.
در عین حال جوامع مدنی باید از اول مسئله جنسيت و برابري حقوق زن و مرد را در دستور عمل خودشان قرار دهند و از شعار بپرهيزند. از سوي ديگر حضور زنان در ساختار جامعه مدني مهم است و به دنبال آن مبارزه و برنامه ريزي در جهت رسيدن به احقاق حقوق.
-جامعه مدنی در حقيقت در دو سطح مي توان اين كار را انجام دهد.يكي در سطح درون سازماني با رويكرد جنسيتي و ديگر با ايجاد حساسيت ؛ رایزنی،ترویج و حمایتگری و اطلاع رساني مي تواند در سطح عموم نيز رويكرد جنسيتي را تقويت كرد.
من هم با نظر شما موافق هستم و حتما همينطور خواهد بود.
به نظر شما رویکرد و نحوه برخورد دولت با جامعه مدني چقدر مي تواند در اين امر مهم باشد؟
به نظر من مي تواند خيلي مهم باشد.به عنوان مثال در دولت هشتم پيشرفت جامعه مدني تندتر بود ولي در دولت نهم اين روند كندتر شده است ولي نقش دولت بسيار مهم است.يعني اينكه دولت با جامعه مدني همكاري كند و بر ضدش نباشد.
-به عنوان سوال آخر چشم انداز را چگونه مي بينيد.چه در ايران و چه در سطح بين المللي
از يك طرف شاهد مبارزات مردم در بسياري از كشورها هستیم که بسيار اميدوار كننده است و اين به معناي آينده اي روشن است.ولي از طرف ديگر در دنياي خطرناكي زندگي مي كنيم. زیرا سیاست های نیزکانسروتیوها در امریکا به این معنی است با نام دموكراسي و حقوق بشر و آزادی زنان و جامعه مدنی دنیا را بسوی نابودی می کشانند. در مقابل بسياري از كشورها به سمت نظامي گري پيش می روند. در چنین شرایطی جنبش های زنان و دیگر جنبش ها (جوامع مدنی) در ایران و در منطقه می توانند با هم همکاری کنند و موضع صلح و ضد جنگ را گسترش دهند و در جهت تقويت جامعه مدني کوشا باشند.
-از اينكه وقتتان را در اختيارمان گذاشتيد سپاسگزاريم.
من هم متشكرم
پاسخ به اين