Thursday, October 9, 2008

ژان فرانسوا ليوتار و پست‌مدرنيسم - مجيد اميني

ژان فرانسوا ليوتار و پست‌مدرنيسم

مجيد اميني خضرآبادي
مقدّمه
اين يک واقعيت است که هيچ اجماعي بر سر اينکه چه کسي پرچم‌دار يا بنيانگذار پست‌مدرنيسم است، وجود ندارد. کدام‌يک از اين انديشمندان را مي‌توان بنيان‌گذار پست‌مدرنيسم دانست: ژان بودريار؟ ژان فرانسوا ليوتار؟ فردريک جيمسون؟ ژيل دولوز؟ فليکس گاتاري؟ ايهاب حسّان؟

طنز ماجرا در اين است که اکثرکساني که به عنوان سردمدار پست‌مدرنيسم معروف‌اند، خود منکر آن هستند. مثلاً از نظر بودريار: «پسامدرنيسم يک پس رفت، ومنحط ترين، ساختگي ترين و التقاطي ترين مرحله هاست». همين‌طور ليوتار در مصاحبه‌ايي كه جهانبگلو با او داشته چنين تصريح مي‌کند که:«من هيچ‌گاه ازپسامدرنيسم حرف نزده ام . . . چون پسامدرنيسم، بدل به نوعي فلسفه تاريخ شده که مي‌گويد فلسفه‌هاي تاريخ ديگر وجود ندارند. اين حرف‌ها بي معني است».

اما چون کتاب معروف و اصلي ليوتار "وضعيت پست‌مدرن : گزارشي درباره دانش" (The Post modern condition:A Report on kwoledge) تأثير و نفوذ زيادي بر اين گرايش فکري داشته، کاملاً به‌جاست که او را پيش‌کسوت اين نحله بناميم، چنان‌که برخي کتاب وضعيت پست‌مدرن او را کتاب مقدس پست‌مدرنيسم ناميده‌اند.

شرح حال اجمالي ليوتار

ژان فرانسوا ليوتار (1998-1925) متولد ورساي فرانسه، در الجزاير، برزيل و كاليفرنيا تحصيل كرد. در 1968 استاد فلسفه دانشگاه پاريس شد و در 1985 به رياست كالج بين المللي فلسفه برگزيده شد. دوره‌هاي برجسته در زندگي فكري او بدين شرح است:

15 سال همكاري با گروه چپگراي موسوم به «سوسياليسم يا توحّش»؛ انتقاد از كمونيسم به سبك شوروي

نارضايتي و كناره گيري از ماركسيسم و سوسياليسم از اواسط دهه 1960، به خصوص با مشاهده محافظه كاري و انفعال حزب كمونيست فرانسه در قبال جنبش دانشجويي- كارگري مه 1968 در پاريس

آغاز تفكرات مابعد ماركسيستي از 1971

آثار عمده: پديدارشناسي- افتراق- هايدگر و يهوديان- بازي عادلانه- ناانساني : تأملاتي در باب زمان- گفتمان / تصوير- به سوي پست مدرن- پست‌مدرن براي كودكان- تعيين پست‌مدرن و پديدار شناسي- وضعيت پست‌مدرن (عمده ترين اثر)

ليوتار کتاب وضعيت پست‌مدرن را بنابه دعوت شوراي آموزشي وعلمي‌دانشگاه‌هاي کبک کانادا نوشت. وي دراين کتاب به بررسي اوضاع دانش و جايگاه علم و تکنولوژي درجوامع سرمايه داري صنعتي پيشرفته معاصر پرداخته است .

فرضيه عملي ليوتار در کتاب وضعيت پست‌مدرن به اين قرار است که:

جايگاه دانش با ورود جوامع به مرحله موسومِ پسا‌صنعتي و با ورود فرهنگ‌ها به مرحله پست‌مدرن، دستخوش تغيير و تحوّل شده است. (ليوتار، 1380 :61)

از نظر ليوتار دانش علمي ‌نوعي گفتمان است که بازي‌هاي زباني خاصّ خود را دارد. طي چهل سال گذشته، علوم و تکنولوژي‌هاي "برجسته" مجبور بودند با زبان سروکار داشته باشند: واج‌شناسي و نظريه‌هاي زبان‌شناسي – معضلات ارتباطات و سيبرنتيک – نظريه‌هاي نوين جبر و انفورماتيک – کامپيوترها و زبان‌هاي کامپيوتري – ترجمه زبان‌هاي کامپيوتري – معضلات ذخيره سازي اطلاعات وبانک‌هاي اطلاعاتي – تکميل پايانه‌هاي هوشمند و. . . ، از حوزه‌هاي مهم پژوهش علمي ‌در دهه‌هاي اخير هستند.

از ديد ليوتار اين تحولات تکنولوژيک تأثيري چشمگير بر ماهيت دانش داشته و خواهند داشت. دو کارويژه اصلي دانش – پژوهش و يادگيري – پيشاپيش دارند اين تأثير را حس مي‌کنند. مثلاً روند ريزپردازي و تجاري شدن ماشين‌ها موجب تحّول در شيوه‌هاي کسب، دستبه‌بندي و يادگيري(آموزش) شده است. در پيکره تثبيت شده دانش هر چيزي که قابل برگردان(ترجمه) به شکل قالب اطلاعات کمي ‌و به زبان کامپيوتري نباشد، کنار گذاشته خواهد شد. اين روند را مي‌توان کامپيوتريزه شدن جوامع ناميد. در اين حالت قابل انتظار است که دانش نسبت به داننده ، کاملاً تجسم بيروني پيدا کند. در اين وضعيت اصل قديمي ‌تحصيل دانش از راه پرورش اذهان يا تعليم و تربيت حضوري، در حال منسوخ شدن است. به عبارت ديگر دانش در جوامع کامپيوتريزه و پست‌مدرن، شکل کالاگونه به خود گرفته است. دانش به منظور فروش، توليد مي‌شود و همچنان خواهد شد. لذا دانش ديگر مخالف هدف نيست، بلکه ظرف چند دهه گذشته، دانش به صورت نيروي اصلي توليد درآمده است؛ علم درصدد قابليت اجراپذيري يا کاربرد‌پذيري بيشتر و اجرا يا توليد پژوهش‌هاي بيشتر است(ليوتار، 1380: 61-62).

ليوتار مدعي است که در عصر پساصنعتي و پست مدرن، علم تفوّق خود را در زرّادخانه توانمندي‌هاي توليدي دولت‌هاي ملّي حفظ خواهد کرد و بلاشک آن را تقويت خواهد کرد. بدين ترتيب شکاف بين کشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه، در آينده به مراتب بيش‌تر خواهد شد.

خلاصه آنکه به عقيده ليوتار يادگيري دانش به جاي اينکه در راستاي آموزشي يا اهميت سياسي(اداري – اجرايي، ديپلماتيک، نظامي‌) خود انتشار يابد، در مسيرهاي پول جريان مي‌‌يابد و لذا علم به بحراني مضاعف در زمينه مشروعيت خود دچار مي‌آيد(ليوتار، 1380: 63-66).



معضل مشروعيت
به زعم ليوتار، از زمان افلاطون مسئله مشروعيت علم پيوندي جدايي ناپذير با مسأله مشروعيت قانون‌گذار داشته. از اين منظر ، حق تصميم در خصوص اينکه چه چيزي درست يا عادلانه است در پيوند با حق تصميم در خصوص اينکه چه چيزي حقيقي است مي‌باشد.

پيوند دروني و متقابل دقيقي بين نوع زبان موسوم به علم و نوع زبان موسوم به اخلاقيات و سياست وجود دارد: هر دو ازچشم انداز واحد و ازخاستگاه واحد بر مي‌خيزند؛ خاستگاهي موسوم به غرب(ليوتار، 1380: 69-70).

هنگامي‌ ‌که به بررسي جايگاه فعلي دانش علمي ‌مي‌پردازيم- در دوراني که به نظر مي‌رسد علم بيش از هر وقت ديگر به طور کامل تابع قدرت‌هاي غالب شده است و همراه با تکنولوژي‌هاي جديد، در معرض خطر تبديل شدن به شرط عمده در جريان تضادهاي آنان قرار دارد- مسأله مشروعيت مضاعف يا دوگانه اهميت چشمگيري پيدا مي‌کند. زيرا در کامل‌ترين مشکل خود، يعني مشکل رجعت (reversion) اين نکته را آشکار مي‌کند که :

دانش و قدرت صرفاً دو وجه يک مسأله هستند؛ چه کسي تصميم مي‌گيرد که دانش چيست و چه کسي مي‌داند که در چه موردي نياز به تصميم گيري است ؟

اکنون درعصر کامپيوتر، مسأله دانش، بيش از هميشه، مسأله‌اي مربوط به حکومت(دولت) است(ليوتار، 1380: 70).

قبلاً گفته شد که به نظر ليوتار علم نوعي گفتمان است که بازي زباني خاص خود را دارد. در بازي زباني علم دانشمند اظهارات و گزاره‌هاي اشاره‌اي يا دلالت‌هاي مصداقي(denotative statements) ارائه مي‌کند، نه گزاره‌هاي اسطوره‌اي. اما گفتمان علمي ‌برخلاف گفتمان روايي قادر به مشروعيت بخشيدن به خود نيست و اقتدار يا اعتبار لازم براي مشروعيت‌يابي خود را ندارد.

بنابراين معضل مشروعيت دانش علمي ‌از آنجا سر بر مي‌کند که براي کسب اعتبار، اقتدار و مشروعيت بايد به بيرون متوسل شود. دانش علمي‌ بدون توسل به ديگر انواع روايي دانش، که از ديدگاه آن به هيچ وجه دانش به حساب نمي‌‌آيند، نمي‌‌تواند بشناسد و بشناساند که خود دانش حقيقي است. بدون توسل به انواع روايي، دانش علمي ‌در موضعي قرار خواهد گرفت که پيشاپيش فرض را بر اعتبار خود مي‌گيرد و به همان سطحي تنزيل مي‌يابد که آن را محکوم مي‌کند: بي دليل ومدرک امري را محرز دانستن، طفره رفتن، و عمل کردن بر مبناي تعصب. آيا دانش علمي ‌با استفاده از روايت به عنوان مرجع اقتدار خود، به همين دام نمي‌‌افتد؟ از همين‌جاست که علم ناگزير يک گفتمان مشروعيت بخش خلق مي‌کند، موسوم به فلسفه.



سه گفتمان روايي يا فراروايت مشروعيت بخش به دانش علمي‌دردوره مدرن:

ليوتار به سه نوع روايت مشروعيت بخش به دانش علمي ‌در دوران مدرن اشاره مي‌کند که عبارتند از:



1- روايت سياسي (روايت فرانسوي عقلانيت) :

اين روايت ملهم از انقلاب فرانسه و آموزه‌هاي سه گانه آن( آزادي، برادري، عدالت) بود؛ شعارهايي در راستاي نفي اقتدار مذهبي و حاکميت کليسا، نفي متافيزيک و جهل و خرافه، و خلاصه پيشرفت، آزادي و تحقق سعادت و صلح جهاني انسان‌ها به کمک دستاوردهاي علم و دانش(ليوتار، 1380: 115-116)

2- روايت فلسفي(روايت آلماني دانش):

در اين روايت، نيل به يک روح خودآگاه محض يا نيل به وحدت کل دانش ، ملهم از هگل که از نظر او دانش نقش مهمّي ‌در روند گذار فکر بشر از مرحله جهل به مرحله هستي کلي ايفا مي‌کند به عنوان غايتي است که به هر چيز و از جمله دانش علمي ‌مشروعيت مي‌بخشد(ليوتار، 1380: 119-120).

3- روايت مارکسيسم:

رهايي سياسي جهاني رو به پيش و مترقيانه که مارکسيست‌ها نويد آن را مي‌دادند، در اين روايت، رهايي همچون اصلي‌ترين هدف به هر کنش و از جمله دانش علمي ‌مشروعيت مي‌بخشيد(ليوتار، 1380: 123).



افول فرا روايت‌ها

اما به عقيده ليوتار، قدرت و اقتدار اعمال شده از سوي اين دسته از فرا‌ روايت‌هاي کلان – خواه براي ادغام و خواه براي کنار زدن تمامي‌ ديگر هويت‌ها، موجوديت‌ها وتاريخ‌ها- قدرت و اقتداري از نوع تماميت‌خواه(توتاليتري) آن است، و در نهايت به حاکميت بي چون‌وچراي هراس و وحشت از نوع کشتارهاي همگاني منتهي مي‌گردد؛ چنانکه در دو جنگ جهاني اين وضع پيش آمد(ليوتار، 1382: 162).

همين عواقب باعث به وجود آمدن وضع پست مدرن، بعد از جنگ دوم جهاني و از دهه 1950گرديد، چرا که وضع پست‌مدرن از نظر ليوتار وضعيت بي اعتمادي و ناباوري به هرگونه فرا روايت است(ليوتار، 1380: 54و125و175).

بنابراين درحالي که جوامع سنتي تحت سيطره افسون يا فريبندگي يک روايت غالب قرار دارند، جامعه پست‌مدرن، جامعه‌اي است که درآن هيچ‌گونه روايت واحد- اعم ازخرد و کلان- و هيچ‌گونه بازي زباني واحد، وجه غالب و مسلّط ندارد. درجامعه پست‌مدرن روايت‌هاي خرد متعددي به طور فشرده و تنگاتنگ در کنار هم و در درون هم قرارگرفته‌اند.



مشروعيت پست مدرن
اما ليوتار اين سؤال را طرح مي‌کند که بعد از فرا روايت، مشروعيت کجا رحل اقامت مي‌افکند و در کجا بايد آن را جست ؟

وي در اين زمينه ديدگاه‌هاي لومان و هابرماس را مطرح کرده و پس از به نقد کشيدن آنها به رهيافت خود اشاره مي‌کند.

1. پاسخ لومان: معيارقابليت اجرايي (operativity) يا کاربردپذيري بيش‌تر، مي‌تواند به دانش و فعاليت علمي‌مشروعيت ببخشد.

نقد ليوتار: اين معياري تکنولوژيک است وهيچ ربطي به قضاوت در اين‌باره ندارد که چه چيزي صحيح، حقيقي وعادلانه است. اين راه حل تروريستي بوده و با رعب و وحشت همراه است ، زيرا بازيگراني را از بازي عمدتاً خبري علم حذف مي‌کند؛ در واقع اين راه حل خود بازي زباني علم را حذف مي‌کند و ضّد مدل يک نظام پايداراست(ليوتار، 1380: 169 -172 و لش، 1383: 140 -141).

2. پاسخ هابرماس: اجماع حاصل از مباحثه به کمک عقلانيت مفاهمه‌اي و ارتباطي است که مي‌تواند به دانش علمي ‌مشروعيت اعطا کند.
نقد ليوتار: چنين اجماعيْ ناسازواري و عدم تجانس بازي‌هاي زباني را نقض کرده و از بين مي‌‌برد و تفاوت‌هايي را از صحنه خارج مي‌کند که سرچشمه ابداعات هستند.

3. پاسخ خود ليوتار: دست آخر ليوتار ناسازه‌شناسي را به عنوان معيار مشروعيت دانش علمي‌ مي‌داند. ناسازه‌شناسي به معناي تخيل، ابتکار و ابداع، اختلاف نظر، و جستجوي ناسازه هاست(لش، 1383: 142).

ليوتار فکر مشروعيت پست‌مدرن از طريق ناسازه‌شناسي را، از علم به خود جامعه بسط مي‌دهد. او خواهان نظام عدالتي است که نه برپايه وفاق و اجماع بلکه برپايه اختلاف نظر و تفاوت استوار باشد. نکته يا مساله جالب و تا حدي طنزآميز اين است که ليوتار اين معيار را از کجا و بر چه اساسي مشروعيت دهنده دانش علمي‌ مي‌داند؟ مساله بحران در مشروعيت دانش در جوامع پيشرفته فرا صنعتي-که از سوي ليوتار با استادي تمام به نحو احسن طرح شد- چگونه مي‌تواند با چنين پاسخي رفع شود و چگونه فردي چون ليوتار با اين پاسخ نه چندان روشن قانع مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد که عدالت انديشي ليوتار- تحت تاثير پيشينه مارکسيستي اش- نقش عمده اي در اين زمينه داشته و وي فارغ از استدلال عقلي و تجربي ، با تجويزي که طي آن هيچ ناسازه و نامتناسبي حذف يا به حاشيه رانده نخواهد شد ، چنين پنداشته که معضل مشروعيت حل خواهد شد، حال آنکه همين معيار مشروعيتي که ليوتار بدان روي آورده خود حالتي فرا روايت گونه دارد و با دانش عصر پست‌مدرن جور در نمي‌‌آيد. البته مي‌توان قرائتي از معيار ليوتار ارائه داد که حالت فرا روايت به خود نگيرد.

حرف ليوتار درباره مشروعيت دانش و تجويزي که در زمينه دانش پست‌مدرن دارد اين است :

بياييد به جنگ جامعيتها برويم وتفاوتها را فعال کنيم . . . دانش پست‌مدرن ابزاردست مرجعيت‌ها نيست؛ اين دانش حساسيت ما را نسبت به تفاوتها تهذيب مي‌کند وتوانايي ما را در تحمل تناسب ناپذيرها يا امور نا سازگار و ناموافق تقويت مي‌کند(ريتزر، 1382: 805).

منابع و مآ خذ

- ريتزر، جورج، 1382، نظريه جامعه‌شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، نشر علمي، چاپ هفتم

- لش، اسکات، 1383، جامعه‌شناسي پست‌مدرنيسم ، ترجمه حسن چاووشيان تهران، نشر مرکز، چاب اول

- ليوتار، ژان فرانسوا، 1380، وضعيت پست مدرن:گزارشي درباره دانش، ترجمه حسينعلي نوذري، تهران، گام نو، چاپ اول

- هوروکس، کريس و ژوتيک ، زران ، 1380، بودريار، ترجمه پيام يزدانجو، تهران،
نشر شيرازه، چاپ اول

No comments: