--------------------------------------------------------------------------------
نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت باندورا
مقدمه:
آلبرت باندورا، روان شناس اهل استانفورد، موافق است که گفتگو الزاماً راهی موثر برای تغییر رفتار انسانی نیست اما معتقد است که رویکرد آزمون و خطا در نظریه کلاسیک یادگیری هم نوعی کوته نظری است:«اگر فرد تنها بتواند با عملی کردن گزینه های ممکن و پذیرفتن پیامدهای آن به راه حل برسد، برآوردن نیازهای زندگی روزمره فوق العاده دشوار خواهد بود». نظریه یادگیری اجتماعی باندورا، متمرکز بر قدرت مثال است.
افزایش خشونت تلویزیونی از طریق مدل سازی:
فرض اصلی باندورا این است که ما می توانیم از طریق مشاهده دیگران بیاموزیم. او تجربه همذات پنداری را روشی متداول برای تغییر دادن انسانها می داند. باندورا از لغت« مدل سازی» برای توصیف دو فرایند حد واسط مورد اشاره کمپل در مشاهده واکنش استفاده می کند(یعنی مشاهده واکنش و مدل سازی فرد دیگر) و معتقد است که مدل سازی می تواند به اندازه تجربه مستقیم موثر باشد.
نظریه یادگیری اجتماعی یک نظریه کلی درباره رفتار انسانی است اما باندورا و دیگر افرادی که ارتباط جمعی را مدنظر دارند، آنرا به طور خاص برای توضیح تاثیرات رسانه ای به کار می برند. باندورا هشدار می دهد که کودکان و بزرگسالان از طریق مدل سازی فیلم ها و تلویزیون، با نگرشها، واکنشهای عاطفی و سبک های نوین پیگیری امور آشنا می شوند.«جرج گربنر» نگران این بود که خشونت تلویزیونی منجر به ایجاد جو ترس کاذب می شود. آلبرت باندورا هشدار می دهد که تلویزیون ممکن است واقعیت خنثی خلق کند که ارزش ترسیدن داشته باشد.
هشدار باندورا یک سررشته مسئولیت را هم به والدین و معلمین ربط می دهد که می ترسند شکل دهی خشونت بر صفحه تلویزیون، کودکان را به زورگویی و قلدری تشویق کند اما به هرحال این را معقول می داند که خشونت تلویزیونی در مخاطب حس برانگیختگی ایجاد کند. همین موضع گیری بود که باعث شد او به دلیل رای منفی مسئولین شبکه نتواند در«گزارش انجمن بررسی خشونت» در سال 1972 شرکت کند. این تردید وجود دارد که آیا می توان بر روی گیرنده های تلویزیونی برچسبی شبیه به آنچه روی پاکتهای سیگار وجود دارد تصور کرد با این مضمون که:« هشدار: انجمن دریافته که خشونت تلویزیونی ممکن است کودک شما را خشن و بی احساس نماید». اگر باندورا به عنوان عضوی از تیم تحقیقاتی پذیرفته می شد گزارش ارایه شده شاید می توانست به شکلی روشن تر ارتباط علت و معلولی بین خشونت موجود در تلویزیون و رفتار پرخاشگرانه را مشخص سازد.
مثلاً موردی مثل«تایلر ریچی»(Tyler Richie) را در نظر بگیرید. او پسربچه ده ساله و خجالتی است که یک صبح شنبه از خواب بیدار شده و دارد سهم صبحگاهی اش را از ابرمردهای تلویزیونی می گیرد. بعد از مدرسه یک ساعت را صرف تماشای جنگ برادران ماریو در برنامه نینتندو(Nintendo) می کند که سعی دارند خود را از خطر رهایی بخشند. بعد به تماشای نیمه دوم برنامه«ستون سربازان راکلورد» می نشیند که شبکه ای محلی پخش می کند و در می یابد که حتی فرد بزدلی مثل جیمز گارنر هم وقتی سگش به دردسر می افتد، توسل به خشونت را بهترین راه حل می داند. تای بعد از شام، از تماشای جنگ«رولردربای» و کشتی گرفتن در رینگ لذت می برد و بعد در حالیکه به کاست «هری کثیف»در VCR گوش می دهد، برای تماشای صحنه هایی خشن جلوی تلویزیون لم می دهد. وقتی که کلینیت استیوود بر صحنه تلویزیون می آید و می گوید:« برو و خوشحالم کن» تای به خواب رفته است.
چهار ساعتی که تای جلوی تلویزیون می گذارند برای پسری به سن و سال او طبیعی است. اینجاست که آلبرت باندورا تای را کودکی می داند که مستعد است برای اینکه روزی خواهرش را مورد ضرب و شتم قرار داده، با تفنگ شلیک کند و برای پیشبرد کارش متوسل به جرم و جنایت شود.
مرحله توجه:«قبلاً راجع به آن فکر نکرده بودم»
از آنجا که حجم آگهی ها به شکل مستقیم به سهم برنامه در بازار ربط دارد، حرفه ای های تلویزیون، متخصص جلب توجه افراد و حفظ این توجه هستند. فعالان این حوزه به قدرت ترسیمی نمایش مجروح شدن افراد و آسیب جسمی آنها ایمان دارند. باندورا معتقد است که خشونت تلویزیونی از آن رو توجه نوجوانان را جلب می کند که ساده، خاص، رایج، سودمند و مثبت به نظر می رسد.
1-ساده بودن: اساساً مشت زدن به صورت یک فرد، موضوع پیچیده ای نیست شاید طولانی ترین میزگردها و تلاش برای جلب توجه بییندگان آنها کاری پیچیده باشد اما حتی یک بچه هم می تواند ضربه سریع روانه شده به چانه فردی دیگر را درک کند. می شود برای جلوگیری از تشخیص اشتباه خوب و بد، کلاه سفیدی سر آدمهای خوب گذاشت!
2-خاص بودن: شخصیت های تلویزیونی کارهای خطرناکی انجام می دهند که با الگوی منظم شده برای زندگی نوجوانان تناسب ندارد. شاید به همین خاطر باشد که برنامه «اکشن جکسون»(Action Jackson) در ایستگاه های تجاری پول پارو می کند در حالیکه برنامه«پلیور ده دقیقه ای» آقای راجرز برای پخش تلویزیونی عمومی احتیاج به یارانه دارد. وقتی رفتار اجتماعی چون توجه به دیگران، همدردی، کنترل خشم و خشنودی تاخیری[1] را با سکانس های خشن اکشن مقایسه می کنیم می بینیم که تا چه حد کسل کننده به نظر می رسند.
3-رواج داشتن: باندورا از نمایه ارایه شده توسط گربنر استفاده می کند تا نشان دهد که تلویزیون تصویرگر«آسیب بزرگ» (The big hurt) است. بیش از 80 درصد برنامه هایی که در ساعات مناسب پخش می شوند، حاوی کارهایی خشونت آمیزند و این آمار برای برنامه های کارتونی آخر هفته تا 90 درصد بالا می رود. وقتی برنامه ای مثل نینتندو خانواده های آمریکا و نیمی از کشورهای جهان را پوشش می دهد، خشونت مورد نظر می تواند به آسانی برنامه ریزی شود.
4-سودمند بودن: منتقدین اجتماعی، خشونت بی توجیه تلویزیون را به باد انتقادمی گیرند اما باندورا پرخاشگری را بی ارتباط با خط سیر داستانی نمی داند. صحنه هایی که در آنها توان جسمانی به رخ کشیده شود به طور ویژه تاثیر گذار هستند، چرا که اذعان می دارند خشونت راه حل بهتری برای حل و فصل مشکلات انسانی است. در این نگاه، خشونت به عنوان استراتژی زندگی در نظر گرفته می شود.
5-مثبت بودن: تلویزیون در همه برنامه ها سعی دارد با استفاده از افراد خوش قیافه در جلوی دوربین، بیینده ها را جذب کند. کسانی که پشت تلویزیون می آیند کمتر اضافه وزن یا صورت پرجوش دارند. وقتی ستاره جذابی، جنایتکاران را تار و مار می کند تا بانوی زیبایی را نجات دهد، خشونت خواه ناخواه وجهه مثبت پیدا می کند.
استفاده از خشونت در رقابت برای کسب محبوبیت، نه تنها مخاطب را دقیق میکند بلکه باعث ایجاد واکنش هایی می شود که ما به عنوان بینندگان پیش از این هرگز مدنظر قرار نداده ایم. رسانه ها باعث گسترش امکان انتخاب های اخلاقی ما فرای امری که ممکن بود از طریق آزمون و خطا کشف کنیم خواهند شد و روشهای مورد استفاده آنها هم متنوع تر از چیزی است که ممکن بود در افرادی که می شناسیم مشاهده کنیم. در واقع دیگر هیچ چیز نیست که نشود درباره اش فکر کرد.
مرحله به خاطر سپردن:«یادم آمد کجای کارم اشتباه بود»: باندورا یادگیری از طریق مشاهده غیر مستقیم را خوشحال کننده می داند چرا که آزمون و خطا می تواند هزینه بر و مخرب باشد. مثلاً تای می تواند بدون آنکه خودش را در خطر بیندازد این موقعیت را تجربه کند که فردی یک چاقوی ضامن دار را با زاویه 45 درجه و رو به بالا در تن فرد مقابلش فرو می کند. دراینجای تای می تواند این جنگ های خیابانی را هم از هری(شخصیت خوب داستان) که مورد تحسین قرار گرفته بیاموزد و هم از اسکورپیو(ضد قهرمان) که همه تحقیرش کرده اند. این یادگیری به هر حال چه قالب داستانی تشویق شده و چه مورد انتقاد قرار گرفته باشد صورت خواهد گرفت. تنها می توان امید داشت که تای هرگز در موقعیتی قرار نگیرد که آنچه را آموخته در عمل پیاده کند. البته این احتمال دور از ذهنی است که او از خانه بیرون بزند و فورا آنچه را که آموخته تقلید نماید و در واقع بازتولید لحظه ای چندان متداول نیست. باندورا بر عکس تئوری یادگیری کلاسیک معتقد است ما می توانیم رفتار جدید را بدون هیچ اقدام یا تقویت مستقیم نتایج بیاموزیم؛ یعنی عمل، آتش زیر خاکستر است و تا زمانی که در ذهن ما وجود دارد می تواند برای کاربردهای آتی به کار گرفته شود.
حافظه یک کارکرد شناختی است و لذا تئوری باندورا فراتر از«رفتارگرایی»(behaviorism) صرف قرار می گیرد. او مثل بیشتر نظریه پردازان ارتباطات معتقد است که توانایی استفاده از نمادها، انسان را موجودی جدا از جهان محدود محرک- پاسخ حیوانات قرار می دهد:«انسانها تنها به محرک واکنش نشان نمی دهند بلکه علاوه برآن محرک ها را تفسیر هم می کنند».
باندورا معتقد است که ما به دو طریق فرایندها را به خاطر می سپریم: از طریق تصاویر و از طریق کدهای صوتی. تای ممکن است در ذهن خود تصویر واضحی از کلینت استیوود داشته باشد که با یک هفت تیر مگنوم 45 نشانه رفته است. اگر چنین باشد، پاسخ های ذهنی لحظه ای و تکرار شونده(که تای نقش تقویت کننده را برای آنها دارد) تضمین کننده توانایی او برای نشانه گرفتن اسلحه در آینده هستند و هر چه میزان درگیر بودن او با تصویر زیادتر باشد، حافظه اش قوی تر عمل خواهد کرد.
با اینحال باندورا می پذیرد که اصلی ترین دستاوردهای یادگیری غیر مستقیم زمانی حاصل می شوند که فرد مشاهد کننده، آگاهی هوشمندانه ای از تکنیک شامل در کار پیدا کند. این درونمایه ها به شکل واژگان در ذهن ذخیره می شوند. زمانی که تای بتواند تصاویری را که از کلینیت استیوود از ذهن دارد به شکل کلی درآورد، یک قدم بزرگ برای شلیک مرگبار برداشته است:
-«اسلحه را با هر دو دستت بگیر»
- «ماشه نلرزد، فشارش بده»
- «سراسلحه را 6 اینچ پایین تر بگیر تا لگد اسلحه جبران شود»
باندورا اذعان می دارد که آموختن از طریق مدل سازی، بیش از آنکه موضوع تقلید کردن باشد مربوط به قوانین انتزاعی است و نمی توان آن را تنها مساوی با قانون«میمون می بیند و تقلید می کند» دانست. کل فرایند یادگیری که باندورا توصیف می کند مشابه عمل یک تماشاگر ورزش است. دلیل اینکه تلویزیون تا این حد در ترویج خشونت موثر است هم همین است.
تای مجبور نیست رفتار پرخاشگرانه انجام دهد و مرور تخیل در ذهن او این کار را گزینه ای زنده برای آینده نگه خواهد داشت. حتی اگر تای هرگز تفنگی را با خشم نشانه نرود، نیروی موجود ذهنی باعث می شود که گرایش رفتاری آموخته شده همواره در آستانه انفجار باشد:« بالاترین سطح یادگیری از طریق مشاهده، به خاطر سازماندهی اولیه و بازگو گردن رفتار مدل سازی شده به شکل نمادین حاصل خواهد شد که در وهله بعد به اجرای آشکار آن منتهی می شود».
مرحله انگیزه: «چرا این کار را که به دردشان می خورد نکنیم؟»
ما رفتارهای بسیاری از دیگران مشاهده می کنیم که خودمان هرگز انجام نمی دهیم. بدون انگیزه کافی ممکن است تای هرگز دست به تقلید آنچه در تلویزیون می بیند نزند. منظور باندورا از واژه«انگیزه»، پاداش و جزاهایی است که تای در تخیل خود آنها را پیامد کاربرد نیروی جسمانی تلقی کرده است. مثلاً اینکه شاید به خاطر از سر راه برداشتن یکی از دشمنانش به زندان برود، اینکه اگر از بالای پل عابر پیاده روی بزرگراه آجری به پایین پرت کند آیا باز هم گمنام باقی خواهد ماند؟ و یا می تواند با کارت زدن به جای فرد احمقی که باعث مزاحمت یکی از دوستهای او شده است شغل او را با مشکل مواجه کند؟
توجه داشته باشید که این سوالات پیش از آنکه به محرومیت هایی که پیش از این تجربه شده اند نظر داشته باشند به نتایج بالقوه ارتباط دارند. باندورا می گوید:«ضرب المثل پرکاربردی که رفتار را تحت کنترل نتایج آن می داند، بیشتر برای اعمال پیش بینی شده کاربرد دارد تا نتایج عملی».
بسیاری از نظریه پردازان تقویت[2](Reinforcement) دریافته اند که انتظاری که تای از پاداش یا مجازات پیش رو دارد تا اندازه ای ناشی از منابع بیرونی مثل والدین، دوستان و معلمان است. باندورا می گوید اگر والدین نوجوان او را به خاطر هرگونه پرخاشگری به نوعی تنبیه کنند، تاثیرات خشونت تلویزیونی تا حد زیادی کاهش خواهد یافت. او نتیجه می گیرد که علاقه و تایید بی قید و شرط فرد، موجب خودمحوری او در عمل می شود.
اما تای راجع به اعمال خودش هم مسئولیتی دارد. در آخرین نسخه از نظریه یادگیری اجتماعی، تاکید زیادی بر نظم فردی شده است. باندورا اساساً با جبرگرایی مشکل دارد. او نمی پذیرد که افراد«تحت تاثیر محرک محیطی عمل می کنند» همچنانکه معتقد به این نیست که«صرفاً از طرف نیروهای درونی شان هدایت می شوند». باندورا جنبه های درونی و بیرونی را در کنار هم به عنوان یک «عامل دوطرفه» تلقی می کند که بر رفتار تاثیر می گذارند. اما نظریه یادگیری اجتماعی، پاداش غیر مستقیم را فاکتور سومی می داند که منجر به واکنش آگاهانه در جهت عمل کردن می شود.
مدلهای تلویزیونی کاری بیش از آموزش سبک های نوین پیشبرد امور دارند. زمانی که اشخاص حاضر در برنامه های تلویزیونی به دلیل توسل به خشونت مجازات می شوند، این مجازات باعث تقویت موانع اجتماعی بر علیه «از بالا عمل کردن» و یا عمل فراقانونی خواهد شد. اما اگر شخصیت های دیگر تن به زورگویی بدهند یا کاربرد زور را به نوعی تاییدکنند، می تواند باعث تضعیف خود بازدارندگی شود که فرد را از آسیب رساندن به دیگران برحذر می دارد. خالقین آثار، نویسندگان و کارگردانان ممکن است فوراً این بحث را مطرح کنند که سکانس های اکشن را می توان به گونه ای به پایان برد که نشان دهد عمل مجرمانه ثمری نخواهد داشت. همچنین سارقان مسلح، تجاوزگران، قاتلین و تروریستها در صحنه های پایانی به سزای اعمالشان می رسند اما نگرانی باندورا، آدم بدهای داستان که خشونت را زیبا جلوه می دهند نیست بلکه مساله او سرکوب خشن آنها توسط قهرمانان داستان است. شاید جنایت در تلویزیون بی آخر و عاقبت نشان داده شود اما درباره نیروی جسمانی اینگونه نیست و تصویر مثبتی دارد. به عنوان مثال به ترویج بالقوه خشونت در فیلم«بتمن»(Batman) ساخته کمپانی موشن پیکچر(Motion Picture) در سال 1989 توجه کنید. در نخستین هفته های اکران این فیم در آمریکا، حدود 10 میلیون نفر از علاقه مندان شاهد سادیسم خلاقانه ای بودند که برای تماشاگران در سینماها نمایش داده می شد. شاید جک نیکلسون نمایانگر خوبی برای یک مردجوان طبقه متوسط نباشد اما مایک کیتون در نقش یک جوان ثروتمند که قصد انتقام دارد قابل پذیرش است. کارگردان فیلم،«جان کارپتنر» یک خط داستانی می خواهد که در آن«موقعیت های زیادی برای این پسر ایجاد شود تا چند نفر را مثل بتمن مورد ضرب و شتم قرار دهد و در پایان بروس وین از اینکه انتقام قتل والدینش را گرفته است احساس رضایت کند و از طرف شهردار قدرتمند شهر وکیم بسینگر قابل ستایش از او تعریف شود». این پاداش های غیرمستقیم ممکن است بتواند توجیه گر هر عمل خشونت آمیزی باشد. شاید سازندگان فیلم مدعی شوند که بتمن یک فیلم تخیلی است اما باندورا به هرحال آن را کلاس درس تاثیر گذاری برای زندگی می داند.
«هی گردن کلفت... به آن دلقک پیله نکن»
باندورا و دانشجویانش یک مجموعه تحقیقات با رویکرد مطالعه یادگیری اجتماعی خشونت از طریق تلویزیون صورت دادند. آنها برای این کار از یک عروسک یک متری«بوبو» به عنوان قربانی استفاده کردند. چهره دلقک مانند عروسک، بر روی پایه ای شنی و سنگین قرار داشت که اگر به آن ضربه می زدند دوباره سر جای اولش بر می گشت. در مرحله بعد برای دختران و پسران مقطع ابتدایی فیلمی نمایش داده شد که در آن یک مرد یا زن، این دلقک را مورد ضرب و شتم قرار می دادند، بعد این فرصت دراختیار بچه ها گذاشته می شد که بدون نظارت بزرگترها با عروسک تنها باشند.
در یک شکل ضرباتی که زنان و مردان مدل بر دلقک وارد کرده بودند، با رفتار انطباقی دختری که فیلم را دیده و با عروسک تنها مانده بود مقایسه شدند. از آنجا که کودکان گروه کنترل چنین رفتاری نداشتند لذا این آزمایش نشان داد که نوجوانان از طریق تماشای فیلم، رفتار پرخاشگرانه تازه ای پیدا کرده اند.
برای برخی از کودکان ادامه فیلم به این صورت نشان داده شد که یک نفر از بزرگسالان که«قهرمان در زور بازو» شده بود با شیرینی و سودا مورد تشویق قرار گرفت و در فیلم دیگر این جمله تحقیر آمیز خطاب به او شنیده می شد که:« هی گردن کلفت به آن دلقک پیله نکن! و وقتی که مرد مهاجم به کارش ادامه می داد در صحنه ای بر زمین افتاد و چند ضربه تحقیر کننده با یک مجله لوله شده نوش جان کرد!
باندورا با توجه به نظریه یادگیری دریافت که کودکان زمانی که شاهد پاداش گرفتن مدلها به خاطر ضربه زدن به عروسک بوبو بودند بیشتر از وقتی که این کارشان مجازات می شدند، نسبت به عروسک رفتار پرخاشگرانه نشان می دادند. با این حال بررسی دقیق صورت گرفته توسط آزمایش کنندگان نشان داد که بیشتر کودکان مستعد تقلید از اعمال خشن هستند. باندورا نتیجه گیری می کند که در اینجا رویکرد تقویت بر آموختن واکنشهای تازه تاثیر نگذاشته است بلکه«مشخص کرده آیا قابلیت های مشاهده ای مورد نیاز کاربرد درستی پیدا کرده اند یانه». او در می یابد که وقتی فرد مهاجم یک شخصیت کارتونی(مثل هرمن و یا تام) باشد ونه یک مدل انسانی، یادگیری ضد اجتماعی به صورت مشابه پدیدار خواهد شد. باندورا در مطالعات دیگر کشف کرد که پسرها زمانی که مدل فیلم مرد باشد و دخترها وقتی او زن باشد بیشتر احتمال دارد خویشتن داری خود را از دست بدهند. همچنین با توجه به نقش سنتی تعریف شده، پسران خشن تر از دختران اند.
دو گزینه پیش روی تقلید- تحریک شده و تخلیه شده
گرچه باندورا به بحث درباره خشونت تلویزیونی با توجه به مدل سازی می پردازد اما تفسیرهای دیگری هم می توان از این تاثیر داشت که خشونت نمایش داده شده بر مخاطب خواهد داشت.«دلف زیلمن»(Dolf Zillman) ودیگر نظریه پردازان تحریک (instigation) بر این نظر توافق دارند که بییندگان زمانی که خشونت صفحه تلویزیون را می بینند تحریک می شوند. اما این محققین خاطرنشان می کنند که افراد باتماشای صحنه های تعلیق، کمدی و سکسی هم هیجان زده می شوند. اگر بیننده احساس خشم داشته باشد، عواطف موجود دراین برنامه ها می تواند این احساس او را مبدل به نفرتی تمام عیار سازد که ممکن است تبدیل به خشونت فیزیکی شود. از دید نظریه پردازان تحریک، این برانگیختگی موجود در برنامه های خشن است که محرک پرخاشگری می شود و نه فرایند تقلیدی که باندورا بر آن تاکید دارد. تحریک موضوعی به نظر پذیرفتنی است اما نمی تواند توضیح دهد که چگونه بینندگان تکنیک های جدید را از این طریق می آموزند، همچنانکه نمی تواند درباره عمل خشونت آمیزی توضیح دهد که می تواند سالها بعد از آنکه در تلویزیون مدل سازی شد صورت گیرد.
از سوی دیگر نظریه تخلیه(Catharisis) که مورد پسند توجیه گران رسانه ای است، این ادعا را بازگو می کند که به تصویر درآوردن نیروی جسمانی در عمل باعث کاهش پرخاشگری ها می شود. طبق این نظریه بسیاری از بینندگان صحن های این چنینی، آکنده از خشم ها، خشونت ها و تنش های سرخورده اند. این هوس های مخرب مثل بخار اضافه ای که از کتری خارج می شود، از طریق رویارویی با خشونت های تخیلی به طور ایمن تخلیه می شوند(«رمبو»(Rambo) و مشاوران روان شناس هم از این کارکرد دفاع می کنند). این نکته که نمایش خشونت می تواند اثرات تسکین دهنده داشته باشد به عقاید ارسطو باز می گردد که تراژدی یونانی را تسکین دهنده احساس اندوه و ترس می دانست. مشکلی که نظریه تخلیه دارد این است که هیچ شواهدی مبنی بر تایید آن در دست نیست. اغلب مطالعاتی که با هدف نشان دادن اینکه خشونت تلویزیونی باعث کاهش پرخاشگری می شود صورت می گیرند، در انتهای کار برعکس این ادعا را نشان می دهند. افراد شاید از دیدن خشونت حس بهتری پیدا کنند اما در وافع بدتر می شوند.
نگرش انتقادی به نظریه: یک رابطه مثبت، ضعیف و تصادفی
باندورا می گوید:« نظریه ها می بایست قدرت پیشگویی از خود نشان دهند». این ادعای نظریه یادگیری اجتماعی که خشونت تخیلی باعث آموزش و تشویق خشونت واقعی می شود، بارها در محیط آزمایشگاهی مورد آزمایش قرار گرفته در حالیکه سایر فاکتورها در این میان ثابت فرض شده اند اما این آزمایش در محیط میدانی به صورت گذرا صورت گرفته است. در یک تحقیق ده ساله، 460 پسر سال سوم ابتدایی تا 19 سالگی شان مورد بررسی قرار گرفتند. پسران نوجوانی که مشتری دایم صحنه های خشن تلویزیونی بودند، پرخاشگرتر از پسرانی بودند که تنها گه گاه به تماشای چنین برنامه هایی می پرداختند. با این حال کودکانی که در سن پایین پرخاشگری بیشتری از خود نشان می دادند با بالا رفتن سن شان، گرایش کمتری به تماشای صحنه های خشونت آمیز تلویزیونی داشتند. یافته ها ادعای باندورا در این باره که خشونت تخیلی منجر به خشونت واقعی می گردد را تایید می کند اما عادت تماشای مربوط به دوران کودکی تنها با 10 درصد در میزان پرخاشگری آینده تفاوت ایجاد می کند. گرچه این رقم ممکن است به نظر جزیی برسد اما حتی یک تاثیر جزیی حاصل از خشونت رسانه ای هم می تواند باعث مشکلات اجتماعی عمده ای شود به ویژه زمانی که با یک مخاطب 30 میلیونی طرف باشیم. اگر تنها یک نفر از هر 10000 نفر از بینندگان هم از یک عمل خشن تقلید کند، این برنامه در واقع باعث ایجاد حداقل 3000 قربانی جدید خواهد شد.
نظریه یادگیری اجتماعی هم همان مشکلی را دارد که تقریباً همه نظریه های تقویت به آن دچارند و آن اینکه نمی تواند پیش بینی کند که فرد مخاطب چه چیز را مثبت تلقی خواهد کرد. مثلا نوجوان مورد مثال ما، «تای»، ممکن است با دیدن قدرت نمایی جان وین( وقتی می گوید«هر فردی باید کاری را بکند که باید بکند») تلویزیون را خاموش کند اما با دیدن کلینیت ایستوود به شدت علاقه اش به تماشای آن افزایش یابد. تشخیص ذائقه اساساً کاری دارای ریسک است. نظریه باندورا همچنین در معرض اتهاماتی است که استوارات هال مطرح کرده و در فصل قبل به آن پرداختیم. تحقیق باندورا هر آن بخش از نسبت تاثیر رسانه ای آمریکا را که هال تحقیر می کند به خوش بینی می نگرد. با این حال نظریه یادگیری اجتماعی مرتبط با بسیاری از موضوعات فرهنگی مهم است که هال درباره شان صحبت کرده است.
مدل سازی می تواند چرایی خودکشی ها و استفاده افراطی از مواد مخدر توسط اشخاص معروف را بیان کند(مرلین مونرو، ارنست همینگوی، جنیس ژوپلین، جان بلوشی) که با یک تغییر روحی ناگهانی و شدید و مرگ خودخواسته تومأن خواهد شد. این مدل سازی همچنین به ما کمک می کند دریابیم که چرا ترورهای سیاسی(رابرت کندی، مارتین لوترکینگ، مالکوم ایکس) روی می دهند. مشاهده غیرمستقیم هم می تواند گسترش روی آوردن به تاکتیک های ابتکاری گاندی درباره مبارزه بی خشونت برای حفاظت از دیدگاه های نژادی و ضد جنگ را توضیح دهد.
این نظریه پیشگویی می کند که پخش اخبار هواپیماربایی و آدم ربایی، منجر به افزایش خشونت سیاسی می شود و بیان می دارد که پوشش خبری شورش های شهری زمانی که به جای نمایش مصائب حومه نشین های ویران، ویدئوکلیپ هایی درباره غارتگران شورشگر پخش شود، می تواند بی نظمی پدید آمده را تشدید کند.
نظریه یادگیری اجتماعی دارای ملاحظات مفیدی درباره نتایج مضر اجتماعی پورنوگرافی(عریان گرایی) است. نظریه های تقویت غیرمستقیم توضیح می دهند که چگونه مردان می توانند یک «اسطوره تجاوز» را در برابر شواهد بیشماری مطرح کنند مبنی براین که زنان نسبت به بی توجهی به تجاوزگری جنسی خشمگین و رنجیده خاطر هستند.
تصاویر پورنوگرافی از زنان ربوده شده همراه با جنون جنسی که ربایندگان در آنها ایجاد می کنند باعث کشانده شدن مردان به این منطق غیر انسانی می شود که زنان در نهانگاه وجود شان تمایل دارند که به زور به آنها تجاوز شود. هرچند فیلم های صریح جنسی می توانند در کلینیک های خاصی برای رفع سردمزاجی و آموزش تکنیک های معاشقه کاربرد مفید داشته باشند اما باندورا هشدار می دهد که ادامه نمایش تخیلات هوس انگیز ممکن است مانع ارضای درست جنسی شوند. شهوت محرک و وحشی تصویر شده در هر یک از این فیلم ها باعث بالارفتن توقعات جنسی افراد به شکلی غیرمعقول خواهد شد که دیگر عشق بازی معمولی نمی تواند آنها را برآورده کند.
باندورا، سانسور هنری شدید یا کنترل دولتی بر گزارشهای خبری را توصیه نمی کند اما نگرانی های او درباره این موضوعات نشانگر مفید بودن نظریه در موضوعاتی چون مرگ، قدرت و شهوت است. باندورا مدعی نیست که تلویزیون تنها طریقه آشنایی افراد با انحرافات اخلاقی است. اما این نکته را بیان می کند که رسانه ها عنصری مهم در موارد تعیین کننده اند. تای امروز مشغول یادگیری است و شاید فردا هر آنچه آموخته را به مرحله عمل درآورد.
نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت باندورا
مقدمه:
آلبرت باندورا، روان شناس اهل استانفورد، موافق است که گفتگو الزاماً راهی موثر برای تغییر رفتار انسانی نیست اما معتقد است که رویکرد آزمون و خطا در نظریه کلاسیک یادگیری هم نوعی کوته نظری است:«اگر فرد تنها بتواند با عملی کردن گزینه های ممکن و پذیرفتن پیامدهای آن به راه حل برسد، برآوردن نیازهای زندگی روزمره فوق العاده دشوار خواهد بود». نظریه یادگیری اجتماعی باندورا، متمرکز بر قدرت مثال است.
افزایش خشونت تلویزیونی از طریق مدل سازی:
فرض اصلی باندورا این است که ما می توانیم از طریق مشاهده دیگران بیاموزیم. او تجربه همذات پنداری را روشی متداول برای تغییر دادن انسانها می داند. باندورا از لغت« مدل سازی» برای توصیف دو فرایند حد واسط مورد اشاره کمپل در مشاهده واکنش استفاده می کند(یعنی مشاهده واکنش و مدل سازی فرد دیگر) و معتقد است که مدل سازی می تواند به اندازه تجربه مستقیم موثر باشد.
نظریه یادگیری اجتماعی یک نظریه کلی درباره رفتار انسانی است اما باندورا و دیگر افرادی که ارتباط جمعی را مدنظر دارند، آنرا به طور خاص برای توضیح تاثیرات رسانه ای به کار می برند. باندورا هشدار می دهد که کودکان و بزرگسالان از طریق مدل سازی فیلم ها و تلویزیون، با نگرشها، واکنشهای عاطفی و سبک های نوین پیگیری امور آشنا می شوند.«جرج گربنر» نگران این بود که خشونت تلویزیونی منجر به ایجاد جو ترس کاذب می شود. آلبرت باندورا هشدار می دهد که تلویزیون ممکن است واقعیت خنثی خلق کند که ارزش ترسیدن داشته باشد.
هشدار باندورا یک سررشته مسئولیت را هم به والدین و معلمین ربط می دهد که می ترسند شکل دهی خشونت بر صفحه تلویزیون، کودکان را به زورگویی و قلدری تشویق کند اما به هرحال این را معقول می داند که خشونت تلویزیونی در مخاطب حس برانگیختگی ایجاد کند. همین موضع گیری بود که باعث شد او به دلیل رای منفی مسئولین شبکه نتواند در«گزارش انجمن بررسی خشونت» در سال 1972 شرکت کند. این تردید وجود دارد که آیا می توان بر روی گیرنده های تلویزیونی برچسبی شبیه به آنچه روی پاکتهای سیگار وجود دارد تصور کرد با این مضمون که:« هشدار: انجمن دریافته که خشونت تلویزیونی ممکن است کودک شما را خشن و بی احساس نماید». اگر باندورا به عنوان عضوی از تیم تحقیقاتی پذیرفته می شد گزارش ارایه شده شاید می توانست به شکلی روشن تر ارتباط علت و معلولی بین خشونت موجود در تلویزیون و رفتار پرخاشگرانه را مشخص سازد.
مثلاً موردی مثل«تایلر ریچی»(Tyler Richie) را در نظر بگیرید. او پسربچه ده ساله و خجالتی است که یک صبح شنبه از خواب بیدار شده و دارد سهم صبحگاهی اش را از ابرمردهای تلویزیونی می گیرد. بعد از مدرسه یک ساعت را صرف تماشای جنگ برادران ماریو در برنامه نینتندو(Nintendo) می کند که سعی دارند خود را از خطر رهایی بخشند. بعد به تماشای نیمه دوم برنامه«ستون سربازان راکلورد» می نشیند که شبکه ای محلی پخش می کند و در می یابد که حتی فرد بزدلی مثل جیمز گارنر هم وقتی سگش به دردسر می افتد، توسل به خشونت را بهترین راه حل می داند. تای بعد از شام، از تماشای جنگ«رولردربای» و کشتی گرفتن در رینگ لذت می برد و بعد در حالیکه به کاست «هری کثیف»در VCR گوش می دهد، برای تماشای صحنه هایی خشن جلوی تلویزیون لم می دهد. وقتی که کلینیت استیوود بر صحنه تلویزیون می آید و می گوید:« برو و خوشحالم کن» تای به خواب رفته است.
چهار ساعتی که تای جلوی تلویزیون می گذارند برای پسری به سن و سال او طبیعی است. اینجاست که آلبرت باندورا تای را کودکی می داند که مستعد است برای اینکه روزی خواهرش را مورد ضرب و شتم قرار داده، با تفنگ شلیک کند و برای پیشبرد کارش متوسل به جرم و جنایت شود.
مرحله توجه:«قبلاً راجع به آن فکر نکرده بودم»
از آنجا که حجم آگهی ها به شکل مستقیم به سهم برنامه در بازار ربط دارد، حرفه ای های تلویزیون، متخصص جلب توجه افراد و حفظ این توجه هستند. فعالان این حوزه به قدرت ترسیمی نمایش مجروح شدن افراد و آسیب جسمی آنها ایمان دارند. باندورا معتقد است که خشونت تلویزیونی از آن رو توجه نوجوانان را جلب می کند که ساده، خاص، رایج، سودمند و مثبت به نظر می رسد.
1-ساده بودن: اساساً مشت زدن به صورت یک فرد، موضوع پیچیده ای نیست شاید طولانی ترین میزگردها و تلاش برای جلب توجه بییندگان آنها کاری پیچیده باشد اما حتی یک بچه هم می تواند ضربه سریع روانه شده به چانه فردی دیگر را درک کند. می شود برای جلوگیری از تشخیص اشتباه خوب و بد، کلاه سفیدی سر آدمهای خوب گذاشت!
2-خاص بودن: شخصیت های تلویزیونی کارهای خطرناکی انجام می دهند که با الگوی منظم شده برای زندگی نوجوانان تناسب ندارد. شاید به همین خاطر باشد که برنامه «اکشن جکسون»(Action Jackson) در ایستگاه های تجاری پول پارو می کند در حالیکه برنامه«پلیور ده دقیقه ای» آقای راجرز برای پخش تلویزیونی عمومی احتیاج به یارانه دارد. وقتی رفتار اجتماعی چون توجه به دیگران، همدردی، کنترل خشم و خشنودی تاخیری[1] را با سکانس های خشن اکشن مقایسه می کنیم می بینیم که تا چه حد کسل کننده به نظر می رسند.
3-رواج داشتن: باندورا از نمایه ارایه شده توسط گربنر استفاده می کند تا نشان دهد که تلویزیون تصویرگر«آسیب بزرگ» (The big hurt) است. بیش از 80 درصد برنامه هایی که در ساعات مناسب پخش می شوند، حاوی کارهایی خشونت آمیزند و این آمار برای برنامه های کارتونی آخر هفته تا 90 درصد بالا می رود. وقتی برنامه ای مثل نینتندو خانواده های آمریکا و نیمی از کشورهای جهان را پوشش می دهد، خشونت مورد نظر می تواند به آسانی برنامه ریزی شود.
4-سودمند بودن: منتقدین اجتماعی، خشونت بی توجیه تلویزیون را به باد انتقادمی گیرند اما باندورا پرخاشگری را بی ارتباط با خط سیر داستانی نمی داند. صحنه هایی که در آنها توان جسمانی به رخ کشیده شود به طور ویژه تاثیر گذار هستند، چرا که اذعان می دارند خشونت راه حل بهتری برای حل و فصل مشکلات انسانی است. در این نگاه، خشونت به عنوان استراتژی زندگی در نظر گرفته می شود.
5-مثبت بودن: تلویزیون در همه برنامه ها سعی دارد با استفاده از افراد خوش قیافه در جلوی دوربین، بیینده ها را جذب کند. کسانی که پشت تلویزیون می آیند کمتر اضافه وزن یا صورت پرجوش دارند. وقتی ستاره جذابی، جنایتکاران را تار و مار می کند تا بانوی زیبایی را نجات دهد، خشونت خواه ناخواه وجهه مثبت پیدا می کند.
استفاده از خشونت در رقابت برای کسب محبوبیت، نه تنها مخاطب را دقیق میکند بلکه باعث ایجاد واکنش هایی می شود که ما به عنوان بینندگان پیش از این هرگز مدنظر قرار نداده ایم. رسانه ها باعث گسترش امکان انتخاب های اخلاقی ما فرای امری که ممکن بود از طریق آزمون و خطا کشف کنیم خواهند شد و روشهای مورد استفاده آنها هم متنوع تر از چیزی است که ممکن بود در افرادی که می شناسیم مشاهده کنیم. در واقع دیگر هیچ چیز نیست که نشود درباره اش فکر کرد.
مرحله به خاطر سپردن:«یادم آمد کجای کارم اشتباه بود»: باندورا یادگیری از طریق مشاهده غیر مستقیم را خوشحال کننده می داند چرا که آزمون و خطا می تواند هزینه بر و مخرب باشد. مثلاً تای می تواند بدون آنکه خودش را در خطر بیندازد این موقعیت را تجربه کند که فردی یک چاقوی ضامن دار را با زاویه 45 درجه و رو به بالا در تن فرد مقابلش فرو می کند. دراینجای تای می تواند این جنگ های خیابانی را هم از هری(شخصیت خوب داستان) که مورد تحسین قرار گرفته بیاموزد و هم از اسکورپیو(ضد قهرمان) که همه تحقیرش کرده اند. این یادگیری به هر حال چه قالب داستانی تشویق شده و چه مورد انتقاد قرار گرفته باشد صورت خواهد گرفت. تنها می توان امید داشت که تای هرگز در موقعیتی قرار نگیرد که آنچه را آموخته در عمل پیاده کند. البته این احتمال دور از ذهنی است که او از خانه بیرون بزند و فورا آنچه را که آموخته تقلید نماید و در واقع بازتولید لحظه ای چندان متداول نیست. باندورا بر عکس تئوری یادگیری کلاسیک معتقد است ما می توانیم رفتار جدید را بدون هیچ اقدام یا تقویت مستقیم نتایج بیاموزیم؛ یعنی عمل، آتش زیر خاکستر است و تا زمانی که در ذهن ما وجود دارد می تواند برای کاربردهای آتی به کار گرفته شود.
حافظه یک کارکرد شناختی است و لذا تئوری باندورا فراتر از«رفتارگرایی»(behaviorism) صرف قرار می گیرد. او مثل بیشتر نظریه پردازان ارتباطات معتقد است که توانایی استفاده از نمادها، انسان را موجودی جدا از جهان محدود محرک- پاسخ حیوانات قرار می دهد:«انسانها تنها به محرک واکنش نشان نمی دهند بلکه علاوه برآن محرک ها را تفسیر هم می کنند».
باندورا معتقد است که ما به دو طریق فرایندها را به خاطر می سپریم: از طریق تصاویر و از طریق کدهای صوتی. تای ممکن است در ذهن خود تصویر واضحی از کلینت استیوود داشته باشد که با یک هفت تیر مگنوم 45 نشانه رفته است. اگر چنین باشد، پاسخ های ذهنی لحظه ای و تکرار شونده(که تای نقش تقویت کننده را برای آنها دارد) تضمین کننده توانایی او برای نشانه گرفتن اسلحه در آینده هستند و هر چه میزان درگیر بودن او با تصویر زیادتر باشد، حافظه اش قوی تر عمل خواهد کرد.
با اینحال باندورا می پذیرد که اصلی ترین دستاوردهای یادگیری غیر مستقیم زمانی حاصل می شوند که فرد مشاهد کننده، آگاهی هوشمندانه ای از تکنیک شامل در کار پیدا کند. این درونمایه ها به شکل واژگان در ذهن ذخیره می شوند. زمانی که تای بتواند تصاویری را که از کلینیت استیوود از ذهن دارد به شکل کلی درآورد، یک قدم بزرگ برای شلیک مرگبار برداشته است:
-«اسلحه را با هر دو دستت بگیر»
- «ماشه نلرزد، فشارش بده»
- «سراسلحه را 6 اینچ پایین تر بگیر تا لگد اسلحه جبران شود»
باندورا اذعان می دارد که آموختن از طریق مدل سازی، بیش از آنکه موضوع تقلید کردن باشد مربوط به قوانین انتزاعی است و نمی توان آن را تنها مساوی با قانون«میمون می بیند و تقلید می کند» دانست. کل فرایند یادگیری که باندورا توصیف می کند مشابه عمل یک تماشاگر ورزش است. دلیل اینکه تلویزیون تا این حد در ترویج خشونت موثر است هم همین است.
تای مجبور نیست رفتار پرخاشگرانه انجام دهد و مرور تخیل در ذهن او این کار را گزینه ای زنده برای آینده نگه خواهد داشت. حتی اگر تای هرگز تفنگی را با خشم نشانه نرود، نیروی موجود ذهنی باعث می شود که گرایش رفتاری آموخته شده همواره در آستانه انفجار باشد:« بالاترین سطح یادگیری از طریق مشاهده، به خاطر سازماندهی اولیه و بازگو گردن رفتار مدل سازی شده به شکل نمادین حاصل خواهد شد که در وهله بعد به اجرای آشکار آن منتهی می شود».
مرحله انگیزه: «چرا این کار را که به دردشان می خورد نکنیم؟»
ما رفتارهای بسیاری از دیگران مشاهده می کنیم که خودمان هرگز انجام نمی دهیم. بدون انگیزه کافی ممکن است تای هرگز دست به تقلید آنچه در تلویزیون می بیند نزند. منظور باندورا از واژه«انگیزه»، پاداش و جزاهایی است که تای در تخیل خود آنها را پیامد کاربرد نیروی جسمانی تلقی کرده است. مثلاً اینکه شاید به خاطر از سر راه برداشتن یکی از دشمنانش به زندان برود، اینکه اگر از بالای پل عابر پیاده روی بزرگراه آجری به پایین پرت کند آیا باز هم گمنام باقی خواهد ماند؟ و یا می تواند با کارت زدن به جای فرد احمقی که باعث مزاحمت یکی از دوستهای او شده است شغل او را با مشکل مواجه کند؟
توجه داشته باشید که این سوالات پیش از آنکه به محرومیت هایی که پیش از این تجربه شده اند نظر داشته باشند به نتایج بالقوه ارتباط دارند. باندورا می گوید:«ضرب المثل پرکاربردی که رفتار را تحت کنترل نتایج آن می داند، بیشتر برای اعمال پیش بینی شده کاربرد دارد تا نتایج عملی».
بسیاری از نظریه پردازان تقویت[2](Reinforcement) دریافته اند که انتظاری که تای از پاداش یا مجازات پیش رو دارد تا اندازه ای ناشی از منابع بیرونی مثل والدین، دوستان و معلمان است. باندورا می گوید اگر والدین نوجوان او را به خاطر هرگونه پرخاشگری به نوعی تنبیه کنند، تاثیرات خشونت تلویزیونی تا حد زیادی کاهش خواهد یافت. او نتیجه می گیرد که علاقه و تایید بی قید و شرط فرد، موجب خودمحوری او در عمل می شود.
اما تای راجع به اعمال خودش هم مسئولیتی دارد. در آخرین نسخه از نظریه یادگیری اجتماعی، تاکید زیادی بر نظم فردی شده است. باندورا اساساً با جبرگرایی مشکل دارد. او نمی پذیرد که افراد«تحت تاثیر محرک محیطی عمل می کنند» همچنانکه معتقد به این نیست که«صرفاً از طرف نیروهای درونی شان هدایت می شوند». باندورا جنبه های درونی و بیرونی را در کنار هم به عنوان یک «عامل دوطرفه» تلقی می کند که بر رفتار تاثیر می گذارند. اما نظریه یادگیری اجتماعی، پاداش غیر مستقیم را فاکتور سومی می داند که منجر به واکنش آگاهانه در جهت عمل کردن می شود.
مدلهای تلویزیونی کاری بیش از آموزش سبک های نوین پیشبرد امور دارند. زمانی که اشخاص حاضر در برنامه های تلویزیونی به دلیل توسل به خشونت مجازات می شوند، این مجازات باعث تقویت موانع اجتماعی بر علیه «از بالا عمل کردن» و یا عمل فراقانونی خواهد شد. اما اگر شخصیت های دیگر تن به زورگویی بدهند یا کاربرد زور را به نوعی تاییدکنند، می تواند باعث تضعیف خود بازدارندگی شود که فرد را از آسیب رساندن به دیگران برحذر می دارد. خالقین آثار، نویسندگان و کارگردانان ممکن است فوراً این بحث را مطرح کنند که سکانس های اکشن را می توان به گونه ای به پایان برد که نشان دهد عمل مجرمانه ثمری نخواهد داشت. همچنین سارقان مسلح، تجاوزگران، قاتلین و تروریستها در صحنه های پایانی به سزای اعمالشان می رسند اما نگرانی باندورا، آدم بدهای داستان که خشونت را زیبا جلوه می دهند نیست بلکه مساله او سرکوب خشن آنها توسط قهرمانان داستان است. شاید جنایت در تلویزیون بی آخر و عاقبت نشان داده شود اما درباره نیروی جسمانی اینگونه نیست و تصویر مثبتی دارد. به عنوان مثال به ترویج بالقوه خشونت در فیلم«بتمن»(Batman) ساخته کمپانی موشن پیکچر(Motion Picture) در سال 1989 توجه کنید. در نخستین هفته های اکران این فیم در آمریکا، حدود 10 میلیون نفر از علاقه مندان شاهد سادیسم خلاقانه ای بودند که برای تماشاگران در سینماها نمایش داده می شد. شاید جک نیکلسون نمایانگر خوبی برای یک مردجوان طبقه متوسط نباشد اما مایک کیتون در نقش یک جوان ثروتمند که قصد انتقام دارد قابل پذیرش است. کارگردان فیلم،«جان کارپتنر» یک خط داستانی می خواهد که در آن«موقعیت های زیادی برای این پسر ایجاد شود تا چند نفر را مثل بتمن مورد ضرب و شتم قرار دهد و در پایان بروس وین از اینکه انتقام قتل والدینش را گرفته است احساس رضایت کند و از طرف شهردار قدرتمند شهر وکیم بسینگر قابل ستایش از او تعریف شود». این پاداش های غیرمستقیم ممکن است بتواند توجیه گر هر عمل خشونت آمیزی باشد. شاید سازندگان فیلم مدعی شوند که بتمن یک فیلم تخیلی است اما باندورا به هرحال آن را کلاس درس تاثیر گذاری برای زندگی می داند.
«هی گردن کلفت... به آن دلقک پیله نکن»
باندورا و دانشجویانش یک مجموعه تحقیقات با رویکرد مطالعه یادگیری اجتماعی خشونت از طریق تلویزیون صورت دادند. آنها برای این کار از یک عروسک یک متری«بوبو» به عنوان قربانی استفاده کردند. چهره دلقک مانند عروسک، بر روی پایه ای شنی و سنگین قرار داشت که اگر به آن ضربه می زدند دوباره سر جای اولش بر می گشت. در مرحله بعد برای دختران و پسران مقطع ابتدایی فیلمی نمایش داده شد که در آن یک مرد یا زن، این دلقک را مورد ضرب و شتم قرار می دادند، بعد این فرصت دراختیار بچه ها گذاشته می شد که بدون نظارت بزرگترها با عروسک تنها باشند.
در یک شکل ضرباتی که زنان و مردان مدل بر دلقک وارد کرده بودند، با رفتار انطباقی دختری که فیلم را دیده و با عروسک تنها مانده بود مقایسه شدند. از آنجا که کودکان گروه کنترل چنین رفتاری نداشتند لذا این آزمایش نشان داد که نوجوانان از طریق تماشای فیلم، رفتار پرخاشگرانه تازه ای پیدا کرده اند.
برای برخی از کودکان ادامه فیلم به این صورت نشان داده شد که یک نفر از بزرگسالان که«قهرمان در زور بازو» شده بود با شیرینی و سودا مورد تشویق قرار گرفت و در فیلم دیگر این جمله تحقیر آمیز خطاب به او شنیده می شد که:« هی گردن کلفت به آن دلقک پیله نکن! و وقتی که مرد مهاجم به کارش ادامه می داد در صحنه ای بر زمین افتاد و چند ضربه تحقیر کننده با یک مجله لوله شده نوش جان کرد!
باندورا با توجه به نظریه یادگیری دریافت که کودکان زمانی که شاهد پاداش گرفتن مدلها به خاطر ضربه زدن به عروسک بوبو بودند بیشتر از وقتی که این کارشان مجازات می شدند، نسبت به عروسک رفتار پرخاشگرانه نشان می دادند. با این حال بررسی دقیق صورت گرفته توسط آزمایش کنندگان نشان داد که بیشتر کودکان مستعد تقلید از اعمال خشن هستند. باندورا نتیجه گیری می کند که در اینجا رویکرد تقویت بر آموختن واکنشهای تازه تاثیر نگذاشته است بلکه«مشخص کرده آیا قابلیت های مشاهده ای مورد نیاز کاربرد درستی پیدا کرده اند یانه». او در می یابد که وقتی فرد مهاجم یک شخصیت کارتونی(مثل هرمن و یا تام) باشد ونه یک مدل انسانی، یادگیری ضد اجتماعی به صورت مشابه پدیدار خواهد شد. باندورا در مطالعات دیگر کشف کرد که پسرها زمانی که مدل فیلم مرد باشد و دخترها وقتی او زن باشد بیشتر احتمال دارد خویشتن داری خود را از دست بدهند. همچنین با توجه به نقش سنتی تعریف شده، پسران خشن تر از دختران اند.
دو گزینه پیش روی تقلید- تحریک شده و تخلیه شده
گرچه باندورا به بحث درباره خشونت تلویزیونی با توجه به مدل سازی می پردازد اما تفسیرهای دیگری هم می توان از این تاثیر داشت که خشونت نمایش داده شده بر مخاطب خواهد داشت.«دلف زیلمن»(Dolf Zillman) ودیگر نظریه پردازان تحریک (instigation) بر این نظر توافق دارند که بییندگان زمانی که خشونت صفحه تلویزیون را می بینند تحریک می شوند. اما این محققین خاطرنشان می کنند که افراد باتماشای صحنه های تعلیق، کمدی و سکسی هم هیجان زده می شوند. اگر بیننده احساس خشم داشته باشد، عواطف موجود دراین برنامه ها می تواند این احساس او را مبدل به نفرتی تمام عیار سازد که ممکن است تبدیل به خشونت فیزیکی شود. از دید نظریه پردازان تحریک، این برانگیختگی موجود در برنامه های خشن است که محرک پرخاشگری می شود و نه فرایند تقلیدی که باندورا بر آن تاکید دارد. تحریک موضوعی به نظر پذیرفتنی است اما نمی تواند توضیح دهد که چگونه بینندگان تکنیک های جدید را از این طریق می آموزند، همچنانکه نمی تواند درباره عمل خشونت آمیزی توضیح دهد که می تواند سالها بعد از آنکه در تلویزیون مدل سازی شد صورت گیرد.
از سوی دیگر نظریه تخلیه(Catharisis) که مورد پسند توجیه گران رسانه ای است، این ادعا را بازگو می کند که به تصویر درآوردن نیروی جسمانی در عمل باعث کاهش پرخاشگری ها می شود. طبق این نظریه بسیاری از بینندگان صحن های این چنینی، آکنده از خشم ها، خشونت ها و تنش های سرخورده اند. این هوس های مخرب مثل بخار اضافه ای که از کتری خارج می شود، از طریق رویارویی با خشونت های تخیلی به طور ایمن تخلیه می شوند(«رمبو»(Rambo) و مشاوران روان شناس هم از این کارکرد دفاع می کنند). این نکته که نمایش خشونت می تواند اثرات تسکین دهنده داشته باشد به عقاید ارسطو باز می گردد که تراژدی یونانی را تسکین دهنده احساس اندوه و ترس می دانست. مشکلی که نظریه تخلیه دارد این است که هیچ شواهدی مبنی بر تایید آن در دست نیست. اغلب مطالعاتی که با هدف نشان دادن اینکه خشونت تلویزیونی باعث کاهش پرخاشگری می شود صورت می گیرند، در انتهای کار برعکس این ادعا را نشان می دهند. افراد شاید از دیدن خشونت حس بهتری پیدا کنند اما در وافع بدتر می شوند.
نگرش انتقادی به نظریه: یک رابطه مثبت، ضعیف و تصادفی
باندورا می گوید:« نظریه ها می بایست قدرت پیشگویی از خود نشان دهند». این ادعای نظریه یادگیری اجتماعی که خشونت تخیلی باعث آموزش و تشویق خشونت واقعی می شود، بارها در محیط آزمایشگاهی مورد آزمایش قرار گرفته در حالیکه سایر فاکتورها در این میان ثابت فرض شده اند اما این آزمایش در محیط میدانی به صورت گذرا صورت گرفته است. در یک تحقیق ده ساله، 460 پسر سال سوم ابتدایی تا 19 سالگی شان مورد بررسی قرار گرفتند. پسران نوجوانی که مشتری دایم صحنه های خشن تلویزیونی بودند، پرخاشگرتر از پسرانی بودند که تنها گه گاه به تماشای چنین برنامه هایی می پرداختند. با این حال کودکانی که در سن پایین پرخاشگری بیشتری از خود نشان می دادند با بالا رفتن سن شان، گرایش کمتری به تماشای صحنه های خشونت آمیز تلویزیونی داشتند. یافته ها ادعای باندورا در این باره که خشونت تخیلی منجر به خشونت واقعی می گردد را تایید می کند اما عادت تماشای مربوط به دوران کودکی تنها با 10 درصد در میزان پرخاشگری آینده تفاوت ایجاد می کند. گرچه این رقم ممکن است به نظر جزیی برسد اما حتی یک تاثیر جزیی حاصل از خشونت رسانه ای هم می تواند باعث مشکلات اجتماعی عمده ای شود به ویژه زمانی که با یک مخاطب 30 میلیونی طرف باشیم. اگر تنها یک نفر از هر 10000 نفر از بینندگان هم از یک عمل خشن تقلید کند، این برنامه در واقع باعث ایجاد حداقل 3000 قربانی جدید خواهد شد.
نظریه یادگیری اجتماعی هم همان مشکلی را دارد که تقریباً همه نظریه های تقویت به آن دچارند و آن اینکه نمی تواند پیش بینی کند که فرد مخاطب چه چیز را مثبت تلقی خواهد کرد. مثلا نوجوان مورد مثال ما، «تای»، ممکن است با دیدن قدرت نمایی جان وین( وقتی می گوید«هر فردی باید کاری را بکند که باید بکند») تلویزیون را خاموش کند اما با دیدن کلینیت ایستوود به شدت علاقه اش به تماشای آن افزایش یابد. تشخیص ذائقه اساساً کاری دارای ریسک است. نظریه باندورا همچنین در معرض اتهاماتی است که استوارات هال مطرح کرده و در فصل قبل به آن پرداختیم. تحقیق باندورا هر آن بخش از نسبت تاثیر رسانه ای آمریکا را که هال تحقیر می کند به خوش بینی می نگرد. با این حال نظریه یادگیری اجتماعی مرتبط با بسیاری از موضوعات فرهنگی مهم است که هال درباره شان صحبت کرده است.
مدل سازی می تواند چرایی خودکشی ها و استفاده افراطی از مواد مخدر توسط اشخاص معروف را بیان کند(مرلین مونرو، ارنست همینگوی، جنیس ژوپلین، جان بلوشی) که با یک تغییر روحی ناگهانی و شدید و مرگ خودخواسته تومأن خواهد شد. این مدل سازی همچنین به ما کمک می کند دریابیم که چرا ترورهای سیاسی(رابرت کندی، مارتین لوترکینگ، مالکوم ایکس) روی می دهند. مشاهده غیرمستقیم هم می تواند گسترش روی آوردن به تاکتیک های ابتکاری گاندی درباره مبارزه بی خشونت برای حفاظت از دیدگاه های نژادی و ضد جنگ را توضیح دهد.
این نظریه پیشگویی می کند که پخش اخبار هواپیماربایی و آدم ربایی، منجر به افزایش خشونت سیاسی می شود و بیان می دارد که پوشش خبری شورش های شهری زمانی که به جای نمایش مصائب حومه نشین های ویران، ویدئوکلیپ هایی درباره غارتگران شورشگر پخش شود، می تواند بی نظمی پدید آمده را تشدید کند.
نظریه یادگیری اجتماعی دارای ملاحظات مفیدی درباره نتایج مضر اجتماعی پورنوگرافی(عریان گرایی) است. نظریه های تقویت غیرمستقیم توضیح می دهند که چگونه مردان می توانند یک «اسطوره تجاوز» را در برابر شواهد بیشماری مطرح کنند مبنی براین که زنان نسبت به بی توجهی به تجاوزگری جنسی خشمگین و رنجیده خاطر هستند.
تصاویر پورنوگرافی از زنان ربوده شده همراه با جنون جنسی که ربایندگان در آنها ایجاد می کنند باعث کشانده شدن مردان به این منطق غیر انسانی می شود که زنان در نهانگاه وجود شان تمایل دارند که به زور به آنها تجاوز شود. هرچند فیلم های صریح جنسی می توانند در کلینیک های خاصی برای رفع سردمزاجی و آموزش تکنیک های معاشقه کاربرد مفید داشته باشند اما باندورا هشدار می دهد که ادامه نمایش تخیلات هوس انگیز ممکن است مانع ارضای درست جنسی شوند. شهوت محرک و وحشی تصویر شده در هر یک از این فیلم ها باعث بالارفتن توقعات جنسی افراد به شکلی غیرمعقول خواهد شد که دیگر عشق بازی معمولی نمی تواند آنها را برآورده کند.
باندورا، سانسور هنری شدید یا کنترل دولتی بر گزارشهای خبری را توصیه نمی کند اما نگرانی های او درباره این موضوعات نشانگر مفید بودن نظریه در موضوعاتی چون مرگ، قدرت و شهوت است. باندورا مدعی نیست که تلویزیون تنها طریقه آشنایی افراد با انحرافات اخلاقی است. اما این نکته را بیان می کند که رسانه ها عنصری مهم در موارد تعیین کننده اند. تای امروز مشغول یادگیری است و شاید فردا هر آنچه آموخته را به مرحله عمل درآورد.
No comments:
Post a Comment